انتقام

نمی‌دانی ساعت‌ها پشت پنجره‌ات می‌ایستم،
بی‌آن‌ که بخواهم تو را ببینم.
نمی‌دانی به صدایت گوش می‌کنم،
بی‌آن که بخواهم دوباره با تو حرف بزنم.
نمی‌دانی هر روز در ذهنم می‌گردی،
بی‌آن که دیگر بخواهم محکوم‌ت کنم.
حالا از آن رسوایی‌های وحشتناک، مدت‌هاست که گذشته.
حالا دیگر آب‌ها از آسیاب افتاده. حالا روزهای عادی بازگشته.
شاید هم حق با تو بوده. شاید هم تو راست می‌گفتی.
حالا دیگر نمی‌دانم.

 

اگر روزی هم‌دیگر را در پیاده‌روی خیابان شلوغی ببینیم،
ممکن است بی‌اعتنا از کنارم رد شوی؟
یا آتش قدیمی دوباره زبانه می‌کشد،
و هم‌آن‌جا خنجری را که سال‌ها در دست داشته‌ای، برایم رو می‌کنی؟
کاغذ ماجرای ما، نقطه‌های سفید کمی داشت.
و پاک‌کن آن، انتقام بود.
پاک‌کنی که همیشه در دست تو بود، ادامه داد و کاغذ را پاره کرد
و بعد سرگردان به دنبال موقعیت تازه گشت.
 

شیرین‌تر از انتقام وجود ندارد،
پشت تلفن گفتی و گوشی را گذاشتی،
و وادارم کردی از تو فرار کنم.

حالا از آن دیوانه‌بازی‌ها، مدت‌هاست که گذشته.
حالا شاید خنجرت را دور انداخته‌ای.
شاید صبح زود یک‌روز تعطیل، وقتی خمیازه‌کشان پنجره‌ات را باز می‌کنی،
من را در خیابان ببینی که به تو نگاه می‌کنم.

نظرات 12 + ارسال نظر
آریانا دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ب.ظ http://Areiana.Blogsky.com

سلام
ممنون
ایشالا شما هم همیشه موفق باشی :دی

داداج دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:28 ب.ظ http://dadaj.blogsky.com

پشت تلفن گفتی و گوشی را گذاشتی،
و وادارم کردی از تو فرار کنم.

خیلی خوب خیلی خوب!

سحر دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ب.ظ http://www.shahreshab.blogsky.com

سلام
ازینکه به بلاگم سر زدی ممنون.به نظر من هم شما خوب می نویسی.واقعا به دلم نشست.انگار یه چیزیو تو وجودم تکون داد.

نسیم دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ب.ظ http://nasim42.blogsky.com/

می ترسم

از تکرار می ترسم

می ترسم حرف هایم تکراری شده باشد

می ترسم از سن چهل و شش سالگی ام

نه از برای خودم

نه

از این احتمال که نتوانم عبورت را متوقف سازم بر لحظه هایم

می ترسم تو از حرف های تکراریم عبور کنی

می ترسم

بابک سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 ق.ظ http://anaesthesia.blogsky.com

ممنون که نظر دادید
پست هم زیادم خوب نیستن
شما لطف داری

سارا یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:38 ب.ظ http://oldsmile.blogsky.com

ممنون از نظری که برام گذاشتید
ولی چه طوری می شه اسم شاعر بیتی که زیر عنوان بلاگمه رو بنویسم؟؟ خیلی هم لوس می شه به نظرم. البته فکر کنم یه جورایی همه دیگه می دونن این مال بتی هستش.

سارا یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:39 ب.ظ http://whispers.blogsky.com

حالا من یه بلاگ دارم که شعرای خودم رو توش می نویسم. خوشحال می شم نظرتون رو بگید.

منجم اماتور یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:42 ب.ظ http://www.astronomer.blogsky.com

سلام
تشکر از نظر شما
بلاگ زیبایی دارید داستان های جذاب
خوش حال میشم بازم به وبلاگم سر بزنید


همه ما ذره ای از ستارگانیم

نیلوفر یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ب.ظ http://my-home.blogsky.com

دوسش داشتم
ممنون

مائده سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:20 ق.ظ

سلام خسرو جونم...خیلی قشنگ بود..یه جوری شدم وقتی خوندمش...بسیار زیبا بود...

برات آرزوی بهترین ها رو دارم...

فاطمه سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ق.ظ http://www.mehre87medi.blogsky.com

وبلاگ قشنگی دارین مرسی که بهمون سر زدین

[ بدون نام ] یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ب.ظ

روزهای عادی
منهم جزء کسایی هستم که دنبال روزهای عادیم
ولی هنوز برنگشته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد