اسم ندارد

فرآیندی متعلق به آن قسمت از زمان که فنجان، واژگون می‌شود. آن‌جا که قهوه‌ی غلیظ و داغ روی دامن قهوه‌ای و بلند می‌ریزد و تاریکی مخلوط به بویی ناآشنا و خلسه‌آور، ما را وارد بازی خطرناکی می‌کند که از آن چیزی نمی‌دانیم. آن‌جا که خواستن آغازی برای مصیبت می‌شود تا رنگ مخملی‌ش را نشانمان دهد و ما مشتاق به سویش بشتابیم. 

-چه اسمی داری دختر؟

نظرات 16 + ارسال نظر
لیلیت جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:42 ب.ظ http://ladyla.blogsky.com/

تلخون

سحر شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ب.ظ http://www.shahreshab.blogsky.com

به بلاگت معتاد شدم

داستان‌گو یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:47 ب.ظ http://www.DASTANGOO.com

من از این قالب متنفرم/ می‌خوام وبلاگ برگرده به قالب قبلی/ یکی کمک کنهههههههههههههههههههههه/.

مانیا یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ب.ظ http://www.mania7.persianblog.ir

خب..اسم ندارد..
در مورد قالب هم باهات موافقم افتضاحه

داستان‌گو یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:16 ب.ظ http://dastangooo.blogsky.com/

خب حالا کمی بهتر شد/ کسی قالب قدیمی بلاگ اسکای رو نداره؟/.

مانیا یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:44 ب.ظ http://www.mania7.persianblog.ir

اوهوم بهتر شد...اسم دار هم که شد ...و دیگر هیچ

یک دوست یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:49 ب.ظ

سلام.

بعضی از مطالب وبلاگت قابل تأمّله. اما چیزی که برای من جالبه اینه که علیرغم بعضی از نوشته هات، خودت درگیر حجاب و خودسانسوری هستی، مثل اکثر ایرانی ها. شناسنامه khosro nakhaei تقریباً هیچی درباره ی تو نمی گه و این یعنی اینکه به رغم جسارت فراوانی که ظاهراً از نوشته هات فوران می کنه، هنوز راه داری تا رشد کنی.

شناسنامه‌امان را هم کامل کردیم تا از زیر اتهام خودسانسوری بیرون بیاییم/ به به/.

شیرین دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:07 ب.ظ http://lionqueen.blogsky.com

چه شیک !!!!!

درمورد سوالت از پستی که نوشتم اون آقا همکار بنده هستن که تو پستهای قبلی ازش زیاد نوشتم.

lotus دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:36 ب.ظ http://www.niloo-mitavanad.blogsky.com

سلام سر زدی ممنون اما نظر درست حسابی بده بازم دمت گرم نظر دادی

نوشین دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:38 ب.ظ http://www.toss.blogsky.com

سلام دوست خوبم ممنون که بهم سر زدی....جالب اینجا بازم میام تو ام بیا

صدف سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ق.ظ http://morvarideshgh.blogsky.com

سلام دوست عزیز.مرسی از حضورت

سیب ناب سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.cibenab.blogsky.com

مطلبت منو به فکر برد
شاید راه به جای ببریم
شایدم........................
موفق باشی

آدمی از جنس حوا چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ق.ظ http://www.adamiazjensehawa.mihanblog.com

و این حکایت غریبی است..

من شبیه تو هستم اما خیلی شبیه تو نیستم..

و این حکایت غریبی است..

محمدحسین جدیدی نژاد شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:04 ب.ظ http://www.quietman.blogfa.com

سلام
((همان بهتر که تمام کرکره های زندگی بسته باشد و حتی روزنه ای رو به دنیای بیرون نباشد.چه دنیای اسرار آمیزی است.عشق در درون وجود ماست نه در معشوق.اما آگاهی به این واقعیت از درد و رنج دلباخته نمی کاهد.

مثل ساعتی دیواری که روزها برایش یکسان است,در بی زمانی مبهمی به سر می برم.کودکی و سرگردانی,جوانی و نیمه بیداری و بیهودگی و پیری...تنها دستاورد های من از گذشت زمان و زندگی یکباره ام است که به چرخش سالها و سر زمینها و سرگیجه ای همیشگی منجر شده است.تنهایی ناشناخته ام آنقدر زیاد است که همگان ؛ جز نامم هیچ چیز از من نمی دانند.و فراموشی به بی رحمانه ترین شکل بر من غلبه کرده است. ))
این را باید پذیرفت که انزوا روح را می کشد. اما تنهایی یعنی چه؟
((کیست که بتواند آتش بر کف دست نهد و با یاد کوه های پر برف قفقاز عمری را سپری کند؟))
وقتی همه اینها سوال ها جمع می شوند و جوابی جز :«هیچ کس» برایش پیدا می کنی،یک جایی ته دلت می لرزد و شاید از انسان بودن پشیمان شوی.
پس بیا!
گمان می کنم نویسنده دوست دارد و لایق آن است که داستانش را بخوانند. پس بیا و داستانی بخوان. داستانی که از جنس من و تو است...
داستانی نوشته ام که بالایش نوشته:« مترسک ها گناه دارند؟ ».
منتظرتان هستم.

یه دوست چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ق.ظ

نگفتی اون دختره رو مبل نشسته بود یا رو صندلی
منظورم اینه که توی تعابیر و توصیف لحظه ها و حالتها خوب دقت کردی اما برای مکان توصیفی نکردی
اگه روی صندلی نشسته باشه در حالیکه جا خالی داده تا قهوه از لای دامنش بدون اینکه به پاهاش بخوره چیکه کنه جوابی که به سوالت میده اینه * به تو چه مگه فضولی*

اما اگه رو مبل نشسته باشه در حالیکه از درد داره ناله میکنه جوابش اینه * آخآخ آخ حالا چه وقت اسم پرسیدنه دیوونه یه پارچ آب یخ بیار ..آوی اوی اوی اوی.. هوف هوف*

اما اگه قهوه نریخته باشه و آدم نکته بین باشه *برا چی میپرسینننن*
اما اگه نریخته و آدم هرزه باشه درحالیکه از جاش پامیشه تا پیش تو بشینه *اسمم ژیلاست اسم توچیه؟*
نریخته و آدم توداریه یه لحظه از پایین تا بالاتو نگاه میکنه و بعد انگار چیزی نشنیده خیره به دیوار میشه انگار که اصلا تو اونجانیستی اگه حرفتو یه بار دیگه بلندتر بزنی درحالیکه قهوه زهر مارش شده پا میشه بطرف در....

ساناز جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ب.ظ

خیلی وبلاگ خوشگلی داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد