پلی که از آن ما را به پایین انداختی،
انتظارت را میکشد.
پلی که زیر آن خون ما را بر سرمای آسفالت ریختی،
انتظارت را میکشد.
اشک و خون سرهای چاک خورده،
تنهایی تو را پر نمیکند.
انگار قلب هزاران جان داده برای جان دادن قلب تو کافی نیست.
آنکه میترسد زودتر میتازد.
به کجا میخواهی از آتش انتقام بگریزی؟
به کجا؟
گداختههای آن دنیا برایت درود میفرستند،
و زبانههای آتش بیتابانه نام تو را میخوانند.
دیوارهای شهر را از نامت پر کردهایم،
کاغذها برایت سوزاندهایم،
تنپوشی سپید و ریسمانی سبز برای گردنت بافتهایم،
و پایین پل منتظر بدرقهی تو به سوی گدازههای آذرین ایستادهایم.
آن که می ترسد زودتر می تازد.
قشنگ بود.لذت بردم.
جدی؟! چه جالب!
خوشحالم که اینجام دست از سرتون برنمیدارم!
اونام دیگه انقدر تابلو هستن که بقیه بدونن.ولی رعایت میکنم حتما.
چه عاشقانه ی زیبایی!
درود بر شما
خشنودم از آشنایی با شما و شعر ریسمان سبزتان که توسط یکی از دوستانتان ا.ز.ل فرستاده شده بود با افتخار استفاده شد
منتظر کارهای دیگرتان هستیم
بدرود - پاینده و سبز باشید
مستقیم از کدوم طرف می ره؟!
خوشم اومد
من اولین باره که می آم این صقحه ولی به نظرم حس معشوق و عاشقو خیلی خوب نشون داده بودین. منتظر شعرهای عاشقانهی بعدیتون هستیم. پاینده باد
آخ آخ.حالی بده ها