حالا

حالا به جای دو دست برای در آغوش کشیدن تن زخمی هم، اره‌هایی را در دست می‌فشاریم.

حالا به جای دو لب برای بوسیدن، نفرین‌هایی برای مرگ هم داریم.

حالا می‌دانیم چه‌طور داستانی عاشقانه به پایان می‌رسد.

حالا ...

حالا دیگر از هم هیچ نمی‌دانیم.

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ

خربزه و لرز....

مهراد دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ

این طرف که نوشته '' خربزه و لرز '' متوجه منظورت نشده عزیزم ..
تو خودتو ناراحت نکن.

پانته آ یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ب.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

سرنوشت تلخ

مانیا شنبه 19 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:59 ق.ظ http://www.mania7.persianblog.ir

حالا می دانم عاشقانه ها تنها در داستان می نشینند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد