دوباره

دست‌ت رو آوردی جلو و خداحافظی کردیم

زیر نور کم جلوی خونه‌تون

دستات سرد بود

انگشتات، مثل تازه‌ مرده‌ها، بی‌حس و لمس

نگات مثل برکه‌‌ای با آب مسموم

با  هزار ماهی مرده

درو بستی و دیگه فقط سایه‌ت رو دیدم

که دور می‌شد

دستامو تو جیبم کردم و

پیاده تا خونه رفتم

به خودم گفتم

بازم نشد.

نظرات 7 + ارسال نظر
هانیه یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ق.ظ http://gamaj.blogsky.com

تقصیر خودت بود!

farhood یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ق.ظ

again and again and again ....

بایا یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:47 ب.ظ

nashod ke nashod... bikhial baba

پانته آ یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:47 ب.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

اینجور نوشته ها رو دوست دارم . این صبر کردن ها و دست دست کردن ها و قدر دونستن ها واسم باارزش تر است .
اگر پایان قصه حرفی زده میشد برام جالب نمیومد . دوست دارم که " بازم نشد " !!!
بالاخره میشه !

... دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ب.ظ

منم مثل بقیه فکر می کنم تو مقری و باید تنبیه بشی.

... دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ

مقصر

حضرت خضر دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ http://hazratekhezr.blogsky.com

حالا تو راه خونه یک سیگار هم دود میکدی بد نبود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد