زندانی

باید به زندان بیافتم

ده سال

هزار سال

شاید آن‌جا بتوانم تمام قصه‌های پلید و بد را از تو بتراشم

و دور بریزم

شاید آن‌جا بتوانم نگاهی را زنده کنم

که نمی‌تواند عشق را در خود پنهان کند

شاید خنده‌ی تو را از بین نفرین‌های پوسیده

بیرون بکشم

قاب بگیرم

 

آن‌وقت از زندان بیرون می‌آیم

تا خانه‌ات می‌دوم

آن‌جا که دیگر نشانی از تو باقی نمانده است

و مردمی که نمی‌دانند از چه حرف می‌زنم

خنده‌ات را در قاب نشان می‌دهم

از تو می‌گویم

همه حتا نشانی گورت را از یاد برده‌اند

و آن وقت تمام قصه‌های پلید و بد

به من باز می‌گردند
نظرات 5 + ارسال نظر
shojaei پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:22 ب.ظ

nice

[ بدون نام ] شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ق.ظ http://kotahoboland.persianblog.ir

یه ایکاش متسلسل

خلیل رشنوی پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ق.ظ http://bomb1.blogfa.com

شعر از غم شروع می شود......

[ بدون نام ] جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 ق.ظ

doodool

[ بدون نام ] یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:48 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد