خاب می‌بینم تو را می‌بوسم و از جای هر بوسه خون بیرون می‌ریزد. تو با وحشت به من نگاه می‌کنی و می‌گویی: دیدی می‌گفتم؟. از من دور می‌شوی. می‌پرسم چه چیزی را می‌گفتی؟. می‌خاهم دوباره ببوسمت، من را پس می‌زنی، روی صورت‌ت دست می‌کشی. می‌گویی: تو هنوز عوض نشدی، تو اصلن عوض نمی‌شی، تو هنوز ماری.

می‌پرسم یعنی چی؟ جیغ می‌زنی. می‌خواهم به صورت‌ت دست بزنم، نمی‌توانم. جلو می‌آیم، تو را در آغوش می‌گیرم. تقلا می‌کنی بیرون بیایی، نمی‌توانی. دورت می‌پیچم. گردنت را می‌بوسم. می‌گویم که هیچ‌وقت هیچ‌کسی پوستی به این خوبی نداشته. چشمانت را می‌بندی. می‌گویی که از این صدای زنگ متنفری...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ق.ظ

من شما را دوست دارم

غزل آزاد شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ق.ظ

عالی بود

داستان‌گو چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:20 ق.ظ

avatar test/.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد