داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
... لباس هایش را تنش کرد. دست پسر شانه اش را چسبید. - ولم کن دیگه بچه... می خوام برم. پسر خم شد و از زمین چیزی برداشت. محکم توی قلب دختر کوباندش. جیغ می کشید... پسر در را محکم بست... دختر هنوز جیغ می کشید. سعی می کرد تکه های غرور پسر را از سینه اش بیرون بکشد...
و حالا پسر نباید به راحتی قبول می کرد..
مهم اینست که: بعدش چی شد؟!
... لباس هایش را تنش کرد. دست پسر شانه اش را چسبید.
- ولم کن دیگه بچه... می خوام برم.
پسر خم شد و از زمین چیزی برداشت. محکم توی قلب دختر کوباندش.
جیغ می کشید...
پسر در را محکم بست... دختر هنوز جیغ می کشید. سعی می کرد تکه های غرور پسر را از سینه اش بیرون بکشد...
لعنت به غرور که میشکنه ! جایی که نباید . و عین سنگ سخت میشه ٫ جایی که باید بشکنه ...
جایی که غرور یکی شکسته میشه ، دقیقا همون نقطه ی خداحافظیه ...
من فکر کردم دختره بهای چیزی رو که داده پیشکی گرفته ....
میدونی این خطهای شکسته یه جورای بیشتر وبلاگن ...نه خسته خسروخان ....تبریک هم طبیعتا !
پسر این کامنتای جنس مخالف تو این دوتا نوشته آخریت واقعا باحاله ! می دونی نوع نگاه خیلی جالبه ! تا بعد!قربانت
جواب سادیسم رو فقط باید رو تخت بهش داد اونم سکس از نوع سادیسمی!!......یه حالی میده!!!!!!!