من هنوزم زنده‌ام

ترس




شماره ت را میگیرم

و منتظر می شوم

در دلم هزار اسب سوار، مسابقه را شروع می کنند

بعد از مدت ها جدایی

صدای تو چه طور خواهد بود؟



هرشب خواب می بینم که شماره ت را می گیرم

و تو آنقدر مهربانی که می توانم لبخندت را از پشت تلفن حس کنم

می گویی که می دانی من پشت خط هستم

ازم می خواهی حرف بزنم

و من با این که اسمت را فریاد می زنم

اما صدای سم اسب های مسابقه نمی گذارند صدایم را بشنوی

 


تلفنت بوق می خورد

گوشی را بر میداری

صدای تو آن سوی خط

سرحال و پرتوان است

مثل صبح روزی که اولین بار دوتایی به سفر رفتیم

شاد و منتظر است

صدای تو

فریاد سوارکار قهرمان است



انگار نه انگار که کسی از زنده گیت کم شده است

انگار نه انگار که جدایی، اندوه می آورد

انگار که این قصه فقط برای من بد بوده

انگار که فقط اسب من در مسابقه مرده

و به گردن تو مدال طلا آویخته اند






تکثیر



مجری همه‌ی شبکه‌های تلویزیونی تویی

فروشنده‌ی همه‌ی مغازه‌های شهر تویی

هر ماشینی که از کنارم رد می‌شود

تو راننده‌ش هستی

هر دری که باز می‌شود

تو از آن بیرون می‌آیی

در هر پیاده‌رویی که راه می‌روم

هزاران هزار تو وجود داری

تنه می‌زنی و رد می‌شوی

 

می‌خواهم دنبالت کنم

به تو برسم

دستت را بگیرم

ولی نمی‌دانم کدام یک از تو

دستان گرم‌ش، من را به خاطر خواهد آورد؟

 

باید دیوانه شده باشم

از تو باید فقط یکی وجود داشته باشد

تو از آن روز که تصمیم گرفتی گم شوی

تکثیر شدی

از آن روز که هوا رفتی

بر همه جا باریدی




تکثیر

مجری همه‌ی شبکه‌های تلویزیونی تویی

فروشنده‌ی همه‌ی مغازه‌های شهر تویی

هر ماشینی که از کنارم رد می‌شود

تو راننده‌ش هستی

هر دری که باز می‌شود

تو از آن بیرون می‌آیی

در هر پیاده‌رویی که راه می‌روم

هزاران هزار تو وجود داری

تنه می‌زنی و رد می‌شوی

 

می‌خواهم دنبالت کنم

به تو برسم

دستت را بگیرم

ولی نمی‌دانم کدام یک از تو

دستان گرم‌ش، من را به خاطر خواهد آورد؟

 

باید دیوانه شده باشم

از تو فقط باید یکی باشد

تو از آن روز که تصمیم گرفتی گم شوی

تکثیر شدی

از آن روز که هوا رفتی

بر همه جا باریدی

گم‌شده

دوستانت تو را به یاد نمی‌آورند

معشوق‌هایت نام‌ت را فراموش کرده‌اند

بوسه‌هایت از یاد رفته است

خانه‌هایی که زنده‌گی کرده‌ای، پیدا نمی‌شوند

در هیچ بیمارستانی

در هیچ قبرستانی

نامی از تولد و مرگ تو نیست

تو جایی در این دنیا زنده‌گی می‌کنی

که هیچ راهی به آن وجود ندارد

حتا گوگل هم تو را پیدا نمی‌کند

 

ولی من صدای خنده‌‌ت را هرروز به یاد می‌آورم

و مثل باور گالیله از گردش زمین

باور دارم که وجود داری

شاید خیابانی که من را به تو می‌رساند

هنوز ساخته نشده

شاید تلفنی که باید شماره‌ت را بگیرم

هنوز اختراع نشده

شاید باید برای پیدا کردن تو، گم شوم

شاید

نمی‌دانم



جست‌و‌جوی تاریکی

در سبد داروها

دنبال دارویی می‌گردم

پیدا نمی‌کنم

 

می خواهم شعری بنویسم

شاید آرام شوم

نمی‌توانم

 

دفتر تلفنم را مرور می‌کنم

شماره‌ی دوستی را می‌گیرم

می‌پرسد چیزی می‌خواهی بگویی؟

می‌گویم نه نه، همین فقط احوال‌پرسی

 

دلم  بلیط شهر دوری را می‌خواهد

جایی که نشانه‌ای از تو نیست

جایی که مردم به زبان دیگری حرف می‌زنند

و توهم حضور تو

در هیچ خیابانی رخ نمی‌دهد




ابر اردیبهشت

تلفن را برمی‌دارم و شماره‌ت را می‌گیرم

صدای تو از پشت گوشی؛

ابر اردیبهشت ماه است

صدای تو

 بالشی مخملی‌ست،

                    باید بغل کرد و خوابید

و در این خواب

باید از اعترافی گفت

که پیش از این بارها انکار شده

در نبرد دنیا با دل ما

ما برای دشمن جنگیده‌ایم

اما شاید حالا وقت اعتراف است

 

تلفن را برمی‌دارم و شماره‌ت را می‌گیرم

خط تو جواب نمی‌دهد

شاید خیال کرده‌ام که صدایت را شنیده‌ام

شاید معمول است که دل‌ها

در این‌جور داستان‌ها بشکنند

و حالا ما می‌شکنیم

و ابر اردیبهشت ماه

می‌شویم




هروفت کمبرند نمی‌بندم و به باقی راننده‌ها نگاه می‌کنم، می‌بینم همشون کمبرندشاون رو بسته‌ن.

هروفت کمبربند می‌بندم و باقی‌ راننده‌ها نگاه می‌کنم، می‌بینم حتا یکی‌شون هم کمربندشو نبسته.

چرا اونا هیچ‌وقت واسه بستن کمبرند با من هماهنگ نمی‌کنند ؟



باغ آلبالو

هزار درخت‌ زمستانی

با صدای خنده‌ی تو

میوه خواهند داد

 

مثل دعوتی به یک عیش ناب

از صدای خنده‌ی تو،

آوای کوبه‌ی هزار طبال‌زن مست

به گوش می‌رسد




خیلی ممنون از راه‌نمایی


کنار خیابون نگه داشتم تا از چند مرد چهل و چند ساله که کت و شلوار پوشیده بودند و باهم حرف می‌زدند آدرسی را بپرسم.

من: ببخشید از این‌جا چه‌جوری برم اتوبان آزادگان جنوب؟
یکی از اون‌ها: کجا می‌خای بری؟
من: آزدگان جنوب.
اون: آخرش کجا می‌خای بری؟
من: سه راه افسریه.

طرف تسبیح توی دست‌ش رو چرخوند به ماشین‌هایی که از پشت سرم می‌اومدند خیره شد. کلاهش رو درست کرد و گفت:
-باید از اتوبان آزادگان جنوب بری!

F2


توی اتاق استراحت خابیده بودم که صندوق‌دار اومد و با لهجه‌ی تاتی خودش گفت:
-بولند شو! بولند شو F2 اومده. بولند شو ماشینتو بردار.
گفتم یا ابالفضل F2 چیه اومده الان از رو ماشین رد می‌شه ورق ش می‌کنه. باز خوبه F4 یا F5 شون رو نفرستادن.
رفتم تو حیاط بیمارستان نگاه کردم دیدم خبری از هیچ ماشین یا هواپیمای عظیم‌الجثه‌ای نیست. برگشتم به صندوق‌داره می‌گم کو پس این F2؟ هیچی نیست که.
می‌گه: F2 اومده ماشینتو بذار تو سایه. اف دو اف دو.
.
.
.
.
منظورش آفتاب بود.