داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
قد سد و هفتاد. وزن پنجاه و چهار. چشم و ابرو موشکی. موها دم اسبی. رژلب صورتی. کوتاهتر از این دامن، دیگر امکان ندارد. تو ایستگاه مترو نشسته بود؟ نه! تو لابی ساختمون؟ نه! تو پارتی مهدی چرسی؟ نه! کجا پس کجا؟ بابا، خواهرم رو میگم. آهااان.
نوشته هات جالبن
ارتباط بین دیالوگ های اشخاص گنگ بود... دو جور می شد خواند و هر جور هم برداشت خاص خودش را داشت... ایام به کامتان
قزوینیه به مغازه دار میگفت : اگه شاگردته که ترتیبشو بده و اگه بِچِه خودته بده ما ترتیبشو بدیم،حَیفِست........
تو هی با این عقده ی اودیپ ما ور برو هاااا .