“-همیشه فردای روزی که تو را برای اولینبار ببینم، جایی دیگری. راه حل این مرگ، شاید، جایش توی رحم تو باشد. میخی که ما را به هم میدوزد.”
زن در حالیکه از پلههای هتل بالا میرفت، به سمت میز مرد برگشت و لبخندی به او زد. مرد با نگاهی ثابت روی خط شورتی که از پشت لباس زن بیرون زده بود، او را همراهی کرد. وقتی که دیگر نمیتوانست ببیندش، از جایش بلند شد.
سلام.به منم سر بزن
کلی وقت بود نیومده بودم اینجا
تامل برانگیز بود و جالب...
ذات آقایون همینه دیگه. من هم به روزم
شورتی که خط میندازه به درد نمیخوره. بیخط رو بچسب.