دکتر، سرنگ بیحسی را نیممتر فرو کرد توی سقم. جالب اینکه از جلوی دهانم بیرون نزد. بعد صدای چرخکردن دندانم آمد و کمکم چراغ زردرنگ و چهرهی دستیار زیبایش، بالای سرم تار شدند. وقتی دوباره توانستم اطرافم را ببینم که یک تکهکاغذ با نخ دور شست پام بسته شده بود.
پروندهات بسته نیست پس!!!
سلام .ناراحت نباش احتمالا دستيار دکتر ازت خوشش اومده شماره تلفونشو بسته به انگشت پات..من هرروز به روزم. سر بزن
خب حداقل یه تیکه کاغذ گیرت اومده نه
سلام. وبلاگت آدمو یاد نوشته های استامینوفن می ندازه. تیریپ هنریه دیگه .. شاید هم روشنفکری ... فکر کنم لینکتو از توی وبلاگ سیاورشن دیدم. به بندرعباس سیتی هم سر بزن.
احتمالآ رفتی بهشت :)
احتمالا دکتر قبل از من چشمات و در آورده گذاشته کف دستت آدرش چشمات و هم نوشته زده به پات تا اموراتت بگذره
عجب حکایتی بود .....