لبانم داغ میشوند،
نامت را که میگویم
و اگر به بستر تو آمدن، اشتباه من بوده،
بگذار این اشتباه را دوباره مرتکب شوم؛
چون نمیخواهم کار درست را انجام بدهم.
میخواهم در تباهی غرق شوم
و اگر عقل، مانع است
آنرا از بین میبرم.
باید در تونل دوالی با تو باشم؛
وقتی دور میشوم،
دارم به نزدیکت میرسم.
من را میبینی که میدوم تا ترکت کنم،
صدایم میکنی تا برگردم،
اما من تندتر میدوم
و هنگامی که ناامید رو میگردانی، من پشت سرت هستم.
چون من نمیتوانم جای دیگری بروم؛
وقتی دور میشوم
که میخواهم به نزدیکت برسم.
کاش کسی بود که بهم بگه علیرضا لیاقت شنیدن این رو داره یا نه.
خسرو هر چی مینویسی انگار از ته قلبم میاد بیرون
حرفای من و مینویسی
گُر می گیرم از هٌرم نامت....باید در کنار کن باشی ...دور نشو ...وقتی به نقطه ای بسته ام که اشتراکش با زندگی تویی از من دور نشو ؛امیدم آن لحظه که می دوی پرپر می زند؛ وقتی دور می شوی انگار دیگر نیستم....به من بگو که کنارمنی؛ بگو آن تونل ؛آن لحظه که نامت را به فریاد تکرار می کنم در آن خانه که دور دست های من و تو (شاید)در آن آرمیده اند هیچ گاه دیگر نخواهد آمد؛ به من بگو که کابوس هایم تمام می شوند تا دوباره زاده شوم ....
تو بستنی سفارش داده ای
من قهوه
_آبی کریستف کیشلوفسکی_
زن قهوه اش را می ریزد روی بستنی
. . .
دیوار چین را معشوق من ساخت
آجر صد و سی و چهار میلیارد و نه صد و سیزده میلیون و پانصد و پنجاه و یک هزار و
سی صد و هشتاد و چهار
را که گذاشت
« عاشق ش شدم »
آجر صد و سی و چهار میلیارد و نه صد و سیزده میلیون و پانصد و پنجاه و یک هزار و
سی صد و هشتاد و چهار
آجر " 134913551384"
میدانم. اما من دور شدم و گذشتم و او دور شد و گذشت و ما؟!!....
بی نظیر است
قشنگه.حقیقتش بیشتر از شعرش.
سلام...
خیلی قشنگ بود کاش همه رفتنها اینجوری باشه ولی ...
خسته نباشی