دروغ است که خاطرات بد را میتوان دفن کرد. خاطرات بد زندهاند. دفن نمیشوند. مخصوصن اگر باعث شکنجهی روح باشند. آنها زنده میمانند؛ چون بازگو نمیشوند، و هر چیز عذابآور وقتی بازگو نشود، زنده میماند.
خاطرات بد، مثل اسید روی قلب هستند. از درون ظرفی به نام روزگار چکه میکنند.
چکه میکنند و روح را تحلیل میدهند.
آنها، مثل خونریزی داخلی، دیده نمیشوند، اما میکشند.
خاطرات بد را نمیتوان بازگو کرد، چون باقیماندهی غرور هنوز دوام دارد.
بازگو نمیتوان کرد. چون تو بزرگی و بزرگان نمینالند.
-تو زیادی حساسی پسر. یهکم منطقی باش.
-منطقی یعنی چی؟
-یعنی احساس نکن.
تازه یک اصل بقا ی عمر هم در موردشان صادق است !
هر چه زنده تر شوند تو مرده تر میشوی ...
تازه قورتشان هم بدهی .. گوشت میشوند به تنت ! نه چربی که بتوانی با دویدن آبشان کنی .. نه کوفت و زهر مار که راهی فاضلابشان کنی !
چندکیلو هستی تو ؟!
خاطراتم یا مخاطرات؟
جای کلمه <م> مهم است
بقیه اضافات است
جالبیش اینه که در این جور موارد ، ساده است حتی پیچیده ترین همذات پنداری ها ...نقطه ی افتراق تو با اون چندتا باکتری بی هوازی هم همینه خب . اونا بدون اکسیژن می تونن زندگی کنن اما تو بدون خاطرات بد نه...
سلام و عرض ارادت... یه جورایی یاد هدایت افتادم... شاد باشی و برقرار... تا بعد...
اولش بد بودن خاطرات بد رو ماتعیین میکنیم!
اولش موندنشون حتمیه ولی وقت رفتنشون رو ما تعیین میکنیم!
ولی وای از روزی که دیر کنیم!
اگه وقتی تصمیم گرفتیم بهشون اجازه رفتن بدیم بفهمیم که غرورمون هم رنگ و بوی اونا رو گرفته!
حالا دیگه راه زندگی ما رو اونا تعیین میکنن! خودشون دوتایی!(غرورمون و خاطرات بدمون)
حالا دیگه به پوشیدن لباس سیاه میبالیم چون دیگه خودمون چیزی رو تعیین نمیکنیم!
خدا کنه هنوز تو کمد یه لباس سفید داشته باشیم! شاید هنوز وقت باشه!