تو باید میمردی.
سالها پیش از آنکه من به دنیا بیایم.
تو باید از دست میرفتی.
وقتی در بیمارستان متولد شدی،
زمانی که پرستار تو را برعکس گرفته بود تا اولین نفس را بکشی،
باید از بین دستانش لیز میخوردی و به کف زمین میافتادی.
تو باید از دست میرفتی
روز اول مدرسه
وقتی که توی دستت کیف تازهات بود و چادر مامان را محکم گرفته بودی،
آن کامیون قرمز که نزدیک بود شما را زیر بگیرد،
رانندهاش باید چند ثانیه دیرتر پدال ترمز را فشار میداد.
تو باید میمردی
باید از دست میرفتی
و من را سالها پیش از آنکه بهدنیا بیایم، از خودت آسوده میکردی.
روزی که میخواستی اولین هدیه را به اولین معشوقت بدهی
پاسدارها در خیابان باید با ژسه گلولهبارانت میکردند
تو با هرگلوله دوتکه میشدی،
من میآمدم،
تکههایت را توی گونی میریختم و میبردم و قبل از تاریخ تولدم دفن میکردم.
تو نباید هرگز بهدنیا میآمدی
باید به بدترین شکل جان میکندی و از بین میرفتی.
وقتی که برای هواکردن بادبادک روی پشت بام رفته بودی
وقتی به آن گوشه رسیدی
باید از آن بالا به پایین سقوط میکردی.
تو باید میمردی.
نباید با من روبهرو میشدی.
آره می دونم..اما متاسفانه آن موقع هم مغزم درست کار نمی کرد تا راه کار بهتری (مثل مردن) به ذهنم برسد.
شبیه نوشته ای بود که یک عاصی برای پدر مطرود اش بنویسد.می شد باهاش گریست.