فیفی، سگ کوچولوی همسایه که صدای پارس مایکی رو شنیده بود، برای خوشآمدگویی و ملاقات وارد حیاط خونهای که توش مهمون بودیم شده بود. من بیرون بودم و وقتی رسیدم که دیدم سگ کوچولو داره از تو حیاط فرار میکنه، در حالی که تندتند نفس نفس میزد و هی برمیگشت و عقب رو نگاه میکرد و صاحب سگه هم که آدم چاقی بود با سینهی خسخسی، پشت سرش، عرق کرده بود و دستپاچه دنبال دستگیرهی در میگشت.
به مایکی ربطی نداشت سگ همسایه بی ادب بود بی اجازه اومد خونه ای که مالک ش مایکی بود.
یک عمر می توان سخن از طول(/توله) یار گفت!
دربند این مباش که مضمون نمانده است!!