زمان زیادی تا پایان مانده. این را میدانیم. چیزی که نمیدانیم این است که چهطور آنرا تمام کنیم.
-تو داستانها را چهطور تمام میکنی؟
بد. بد. بد.
-تو آنها را چهطور شروع میکنی؟
خوب. خوب. خوب.
از ابرها دور میشویم. از پایانهای رویایی جدا میافتیم. به زمین نزدیکتر میشویم. به آغازهای واقعی میرسیم. ما اینطور به آخر میرسیم. ظهر روزی که جمعیت شلوغ ما را زیر خاک گرم دفن میکنند، از یکدیگر میپرسند او چهطور مرد؟ و پاسخ میدهند:
بد. بد. بد.
همیشه آغار هر چیزی زیباست اما پایان اون معلوم نیست...
خوب خوب خوب
ما داستان های مان را بد شروع کرده ایم به این امید که خوب تمام شوند ..ما از زمین حرکت کردیم از همان ظهر داغ که آغازی شد برای تمام داستان های خوب ....خوب....خوب....
فاتحه الاخلاص مع الصلوات!
عجب... چقدر توی این نوشته روان و راحت مُردَم!... دستت درد نکنه... شاد باشی و برقرار... تا بعد...
این که الان دو هفته است که به روز نکردی یعنی این که آن ظهر گرم و داغ رسیده؟؟؟؟!!!!!(با ذکر کلمه ی خدای نااااااکرده البته)