-
بادبادک
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 05:00
بوسههایمان حالا مثل خاطرهی بادبادکیست که روزی در آسمان، نخ آن پاره شد وقتی همه از زمین به آن چشم دوخته بودند
-
آآی، احمد با تو ام
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 07:26
هیچچیز بهتر از بیدارشدن با صدای دوستی نیست که در یک صبح زود زمستانی جلوی خانهت منتظر ورود است آآی، احمد با تو ام.
-
دوباره
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 01:05
دستت رو آوردی جلو و خداحافظی کردیم زیر نور کم جلوی خونهتون دستات سرد بود انگشتات، مثل تازه مردهها، بیحس و لمس نگات مثل برکهای با آب مسموم با هزار ماهی مرده درو بستی و دیگه فقط سایهت رو دیدم که دور میشد دستامو تو جیبم کردم و پیاده تا خونه رفتم به خودم گفتم بازم نشد.
-
حالا
شنبه 27 آذرماه سال 1389 05:23
حالا به جای دو دست برای در آغوش کشیدن تن زخمی هم، ارههایی را در دست میفشاریم. حالا به جای دو لب برای بوسیدن، نفرینهایی برای مرگ هم داریم. حالا میدانیم چهطور داستانی عاشقانه به پایان میرسد. حالا ... حالا دیگر از هم هیچ نمیدانیم.
-
Leave ترک کردن، آهنگی از گروه shamRain
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 21:42
i really have to leave now واقعن مجبورم ترک ت کنم can't stay here anymore دیگر نمی توانم این جا بمانم no more نه دیگر we've come too far از هم بسیار دور شده ایم not another day no more نه حتا یک روز دیگر هم، نه there is no return راه بازگشتی نیست no words to explain توضیحی وجود ندارد no excuses left to make...
-
تماشا
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 21:38
تنها نفرت وجود دارد دروغ است ما دستان عشق را زیر آبهای نفرت بستهایم تا بمیرد این را حبابها به ما میگویند
-
حسن نامدار
جمعه 30 مهرماه سال 1389 02:32
نمیدانم چرا اینقدر به تو فکر میکنم. خاطرات زیادی با تو ندارم. من در دنیای تو وجود نداشتهام. در اتاق را میبستید. چهقدر دلم میخواسته بدانم آنجا چه میگذرد. وقتی در باز میشده که من میوه و چایی میآوردم. وارد میشدم. پشت میز نشسته بودید. چه میگفتید؟ میخواستم بدانم. نمیخواستم از اتاق بیرون بروم. شما دنیایی...
-
اشتباه کن
شنبه 24 مهرماه سال 1389 00:59
نمیدانم چرا سردرگم به خود میپیچم نمیدانم چرا منتظر میمانم فردا چه چیزی بهتر خواهد شد؟ هیچ چیز فردا کدام لبخند تلخ تو شیرین خواهد شد؟ قصهها کی از پایان به سر میرسند؟ کی تو را تنگ در آغوش میفشارم و نفس نمیکشم تا دنیا در چشمان بستهام یکلحظه زیبایی نداشتهاش را نشانم دهد؟
-
برگردان ترانهی "تو" افرا هازا "You" by Ofra Haza
جمعه 9 مهرماه سال 1389 06:10
YOU دیرهنگام به زندهگیم Late in life وارد شدی You came to me و نشانی بر من And you put a sign گذاشتی On me دیرهنگام در زندهگیم... Late in life... از تو چه باقی میماند What remained of you وقتی که به دامی از دروغها When you fell into میافتی؟ A trap of lies تو، فقط تو You - only you این عشق توست It's your love که...
-
تابستان تمام نمیشود
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 18:58
همدیگر را دوست نداریم هم دیگر خودمان را نمیدانیم شاید آخرین تابستانمان باشد برای پاییز آغوش باز می کنیم خوشحالیم میخواهیم بمیریم
-
دلم می خواهد - برگردان ترانهی یونانی Tha thela
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 04:31
Θα΄θελα Θα΄θελα να ήμουν δυνατή και να μ΄αγαπούσα πιο πολύ πιο πολύ απ΄ότι σ΄αγαπώ να μπορούσα να προστατευτώ Θα΄θελα να ήμουν πιο σκληρή να κοιτούσα εμένα πιο πολύ να μην ήμουν πια το θύμα σου να μη μ΄έπνιγε το κύμα σου Θα΄θελα να μην υπήρχες κι άλλο όνομα να είχες να μην ήξερα πού μένεις τίποτα να μη σημαίνεις...
-
خدایا از کجا بیارم؟
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 02:26
تاکسی به مقصدم رسید. در حال پیاده شدن پرسیدم کرایهم چهقدر میشه؟ راننده خونسرد جواب داد: سد و بیست و هشت تومن!
-
.
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 13:53
حتا اولینبار هم خجالت نکشیدی چه بد
-
وقتی تابستان است
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 05:48
وقتی تابستان است میتوان صبح زود روزی تعطیل تا کنار پنجرهی خانهتان رکاب زد و صورت خوابآلودهی بیآرایش تو را دید و از زندهگی پشیمان شد وقتی تابستان است میتوان زیر سایهی درخت کنار خیابان لبان داغ و شیرین از بستنی تو را بوسید و با زبان آدامست را تو کشید و جوید وقتی تابستان است میتوان از داربست کنار خانهتان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 06:28
از صدای خندهی تو آوای کوبهی هزاران طبل شنیده میشود این صدای عشاق توست که برایت میخوانند.
-
با آرامش
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 01:17
آدمی تنـها در خانهی خود میتواند با آرامش بریند.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 21:27
-دکتر، مشکل من اینه که به محض فهمیدن چیزی، ولش میکنم. -خب، ولش نکن. -آها. همینه!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 تیرماه سال 1389 14:39
هنگام عشقبازی با زنها ناکامیهایی را که در زندهگی داشتهایم، به یاد میآوریم
-
پشه کش
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 03:24
پنجرهی اتاق را باز کرده بودند. پشهها تو آمده بودند و مزاحم بودند. پنجره را بستند. پشهها همچنان مزاحم بودند. حشرهکش اسپری کردند تا پشهها بمیرند. اسپری آزاردهنده شد. پنجره را باز کردند.
-
تردید
جمعه 21 خردادماه سال 1389 02:58
از چشمها عشق میریخت بیرون و زمین را خیس میکرد لبهایت سرخ بود میسوخت تردید داشت دستها خیس عرق بودند انگشتها همدیگر را میفشردند چشم برداشتن از تو ناممکن بود جذابیت تو بیشتر و بیشتر میشد اتاق تحمل نداشت داشت آب میشد از بین میرفت بوسه در هوا بال بال میزد می چرخید منتظر بود هنوز اتفاق نیافتاده بود لحظهی...
-
عشقها خیسند
شنبه 15 خردادماه سال 1389 01:57
موهایت از فردایی که آغاز نشد به دیروز، آویزان است. موهایت را میگیرم، به دیروز میآیم؛ تابستان است، بستنیایی روی آسفالت پارک ملت آب میشود کلاغها چیپس میخورند پیرمردها اخموند لبهای تو صورتیست. برق میزند. چیپس میخوری و به آفتاب اخم میکنی تازه بیست ساله شدهای میگویم: پسرها چهطوری کنارت میآن؟ بریدههای نور از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 خردادماه سال 1389 23:50
اونجات بوی رب سرخ کرده میداد.
-
آغاز پایان جوانی
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 12:20
برادرم میگه از وقتی فهمیدم جوون نیستم که دیگه کسی تو خیابون منو آقا پسر صدا نزد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 12:10
هه هه هه ... هندونه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 11:37
مایاکوفسکی روزهای آخر عمر به دوستش یاکوبسن گفته بود که در وضع و حالیست که تنها یک عشق بزرگ میتواند او را نجات دهد.
-
پولدار شدن
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 11:26
به سوئد، نروژ یا یک کشور دیگر قطب شمالی میروید. اولین روز شش ماههی روز آنجا پیش دوستی میروید، مبلغ کلانی را از او قرض میگیرید و به او میگویید: -تا شب بهت پس میدم!
-
لم آغاز کرد
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 22:15
بلاگ لم را سه نویسندهی نابغه: بابک فتحی، محسن شیرآقایی و داستانگو! راه انداختهاند. آنها سعی میکنند دربارهی فیلم هایی که در هفته دیدهاند هرچی به ذهنشان میآید، بنویسند. (مطمئنم مطالب من از همه کوتاهتر میشود) لطفن این بلاگ را ببینید، لینک دهید، در گودر پخش کنید و هرکار دیگری که فکر میکنید به تایپ آدرس لم در...
-
گوگل حرف ندارد
جمعه 18 دیماه سال 1388 15:07
-دیشب یه داستان معرکه خوندم. -بده ما هم بخونیم. -خودت نوشتی. -آره؟ چیه اسمش؟ -سایهی فیاما. -هنوز که تمومش نکردم. -تمومش میکنی. -خواب دیدی؟ -نه. سرچش کردم. از قابلیتهای تازهی گوگله.
-
ریسمان سبز
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 00:56
پلی که از آن ما را به پایین انداختی، انتظارت را میکشد. پلی که زیر آن خون ما را بر سرمای آسفالت ریختی، انتظارت را میکشد. اشک و خون سرهای چاک خورده، تنهایی تو را پر نمیکند. انگار قلب هزاران جان داده برای جان دادن قلب تو کافی نیست. آنکه میترسد زودتر میتازد. به کجا میخواهی از آتش انتقام بگریزی؟ به کجا؟ گداختههای...
-
آفت
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 01:30
من مزرعهی ذرت پر از محصولم تو دستهی ملخهای مهاجم