داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
.She is ecstasy . She is romanacy .She is trance in libation .In fiction She can't deny her feelings Growing Strong She tries to keep believing Dreaming .On .Her name is Yulia Volkova
khosro nakhaei
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 ساعت 02:15 ق.ظ
رادیو: “این صدای ملت ایران است، این صدای انقلاب ملت ایران است.” -سینفر، باید سینفر رو امروز اعدام کنیم، تا دنیا بفهمه ما انقلاب کردیم. رو به پاسدار: -چن نفر شد؟ -هزار و هفتسد و چهل و شش. -خوبه. -خیلی هم خوبه. لبخند میزنند.
khosro nakhaei
چهارشنبه 22 بهمنماه سال 1382 ساعت 02:22 ق.ظ
میگوید: -دوباره سنگٍ سرد رو خوندم. میگوید: -خیلی قشنگ بود. میگوید: -پس چرا حرف نمیزنی؟ بعد از یک سال…، چرا هیچی نمیگی؟ میدانم اگر یککلمه بگویم، بغضم میترکد…، دلم رقص میخواهد. مقاومتی بیدلیل برابر اعترافی که در چندلحظهی دیگر بیان میشود. نمیخواهم گریه کنم. دوباره که نگاهش کردم، ترن داشت او را میبرد.
دختر برهنهای که دستوپایش با طناب به تخت بستهشده بود و با لذت، داشت از مردی که او را شلاق میزد، پیاپی طلب بخشش میکرد، نگاهش به زنبوری افتاد. ناگهان یک اسم را ناله کرد و بعد تمام نفرتش را به آن اسم به زبان آورد؛ اسم را میشناسم؛ نام من است.
khosro nakhaei
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1382 ساعت 03:17 ق.ظ