داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
پسر گفت: -من هروقت که باهات هستم، احساس خوبی دارم. -میدونم... ولی من بیشتر میخوام. -بیشتر یعنی چی؟ -یعنی همهی تو رو میخوام. نمیخوام که فقط از من خوشت بیاد. میخوام در تملک من باشی. این را مرد گفت.
khosro nakhaei
یکشنبه 31 خردادماه سال 1383 ساعت 04:11 ق.ظ
-هولم بده. -نمیتونم. -چشمات رو ببند. -نمیتونم. -یکلحظه هم طول نمیکشه. محکم بزن رو پشت زانوهام. -حالم خوب نیست. -بندازم پایین. -بیا از اینجا بریم. -هولم بده. -تو رو خدااا.
khosro nakhaei
جمعه 22 خردادماه سال 1383 ساعت 06:40 ق.ظ
قد من از درخت بلندتر است؛ اینجا روی بالکن طبقهی سوم. دیشب با او حرف میزدم. از دود ماشینها گله میکرد و از صدای بلند ظبط من. گفتم: -فکر میکردم گیاهان از موسیقی خوششون میآد. -در حقیقت اینطوره. ولی نه از اون آهنگهایی که تو گوش میدی.
khosro nakhaei
شنبه 16 خردادماه سال 1383 ساعت 03:17 ق.ظ