تو، احتمالن وجود نداری.
توی اتاقم میگردم و همهی کاغذها را زیر و رو میکنم.
اما از تو نه عکسی هست و نه نامهای،
فقط آگهیهای تبلیغاتی، و کارنامههای دبیرستانم.
روزها منتظر تلفن توام،
و شبها کاغذها را خط خطی میکنم.
اما هیچ اثری از تو نیست؛
تو، احتمالن وجود نداری.
گاهی که اینجا میآیی،
آفتابی توی اتاق افتاده.
قلبم تند میزند، سر و وضعم مرتب نیست
به تابلوها دست میزنی،
و از پنجره به بیرون نگاه میکنی.
غمگینی، و لب باز نمیکنی
اما همچنان مرد منی
میآیم به تو دست بزنم،
که در بریدههای نور محو شدهای
تو، احتمالن وجود نداری
خیالی هستی توی اتاقم
و دلیلی برای دیگران
که من را بیمار بخوانند
با اینحال
میدانم تو جایی زندهای و کارهایی میکنی که من از آنها بیخبرم.