بلاگ لم را سه نویسندهی نابغه: بابک فتحی، محسن شیرآقایی و داستانگو! راه انداختهاند.
آنها سعی میکنند دربارهی فیلم هایی که در هفته دیدهاند هرچی به ذهنشان میآید، بنویسند. (مطمئنم مطالب من از همه کوتاهتر میشود)
لطفن این بلاگ را ببینید، لینک دهید، در گودر پخش کنید و هرکار دیگری که فکر میکنید به تایپ آدرس لم در صفحهی جستوجوگر اینترنت ختم میشود انجام دهید.
-دیشب یه داستان معرکه خوندم.
-بده ما هم بخونیم.
-خودت نوشتی.
-آره؟ چیه اسمش؟
-سایهی فیاما.
-هنوز که تمومش نکردم.
-تمومش میکنی.
-خواب دیدی؟
-نه. سرچش کردم. از قابلیتهای تازهی گوگله.
پلی که از آن ما را به پایین انداختی،
انتظارت را میکشد.
پلی که زیر آن خون ما را بر سرمای آسفالت ریختی،
انتظارت را میکشد.
اشک و خون سرهای چاک خورده،
تنهایی تو را پر نمیکند.
انگار قلب هزاران جان داده برای جان دادن قلب تو کافی نیست.
آنکه میترسد زودتر میتازد.
به کجا میخواهی از آتش انتقام بگریزی؟
به کجا؟
گداختههای آن دنیا برایت درود میفرستند،
و زبانههای آتش بیتابانه نام تو را میخوانند.
دیوارهای شهر را از نامت پر کردهایم،
کاغذها برایت سوزاندهایم،
تنپوشی سپید و ریسمانی سبز برای گردنت بافتهایم،
و پایین پل منتظر بدرقهی تو به سوی گدازههای آذرین ایستادهایم.