هر ایستگاه به من فهماند که این فقط یک رابطهی محدود است.
آسان است اگر بخواهی از بیرون نگاهم کنی.
تو دیشب در اتاقم نبودی.
میدانی که همهچیز را خراب کردی؟
میدانی که آن
خوابِ بد را تعبیر کردی؟
میدانی که کثافتترین دختری هستی که تا حالا دیدهام؟
پلک میزنم و تصویر تارشدهات، واضح میشود.
اگر بخواهد دلت برایم بسوزد، میکشمت.
هر ایستگاه به من فهماند که این فقط یک رابطهی محدود است.
آنقدر عمر کردهام که دریابم؛
حالا بازوات را کی میگیرد؟
حالا تلفنت برای کی اشغال است؟
حالا به کی اجازه میدهی تا انگشتانش را لای انگشتانت بلغزاند؟
شوالیه ... شوالیهی مغرور، شمشیرت کدام گوریست؟
کجا را اشتباه کردی، بگو.
هر ایستگاه به من فهماندی که این فقط یک رابطهی محدود است.