داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
دارم نگاهت میکنم. همیشه نگاهت میکنم. زیر تختت هستم. اینجا. من را میبینی؟ نمیبینی. تو جلوی میز آرایشی. میخواهی بروی بیرون و من باز برای چند ساعت تنهام. میدانی؟ هفتهی پیش که عصبانی بودی، دستم را کندی. حالا وقتی که میخوابی، نمیتوانم بغلت کنم. دوباره دستم را به تنهام میچسبانی؟ لطفاً.
khosro nakhaei
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1383 ساعت 08:04 ق.ظ
میدونم که قدرت دست تواِ. میدونم که دیشب زنت بهت نداده و صبح باهم دعوا کردین و جسیکا رو هم بیرون با یه پسرِ خوشگل دیدی و خب، تو کچلی. درکت میکنم وقتی از اعماق وجودت میخوای نشونم بدی که آمریکایی هستی و... خب، من ایرانیم.
khosro nakhaei
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1383 ساعت 07:30 ق.ظ
ساعت زنگ میزند. قطعش میکند. پتوی سبک را کنار میزند. زنش خواب است. برهنه است. چاق است. پستانش از یک طرف، آویزان شده. دهانش نیمهباز است. صورتش پف کرده. کاندوم دیشب، توی سطل آشغال است. باید حمام کند. باید پنجره را باز کند. باید برود سر کار. کار. کار. زن. چربی. لبهای مودار. ساعت زنگ میزند.
khosro nakhaei
جمعه 14 فروردینماه سال 1383 ساعت 04:01 ق.ظ
غروب، و پرسه در شهر زیر باران و بوسیدن دهان دخترانی که دندانهای فاسد دارند، گوشهی زیرگذرهای کثیف و افتادن نور قرمز و آبی پلیس، روی دیوار و فرار و ژلهای که دکمههای مانتواش را باز نگهداشته تا تو برگردی. -تو رو خدا اون تبر رو بگذار کنار، داری اون سگ رو میکشی.
khosro nakhaei
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1383 ساعت 03:14 ق.ظ
انگار دورترین بستر به تو، هماین تخت بالای سرت است. شبها که میخوابی، از بالای تختم، خم میشوم و نگاهت میکنم. همیشه، نزدیکترین به تو، دورترین است.
khosro nakhaei
شنبه 1 فروردینماه سال 1383 ساعت 03:17 ق.ظ