وقتی گفتی تحملت خیلی کمه.
اگر تیغ داشتم،
رگم را زده بودم،
و اگر روی بام بودیم،
مشکل را سریعتر حل میکردم.
آه،
عشقم،
من، بعد از سی ساعت بیداری،
به رقصیدن با لباس زنونه
برای خوشحال کردن تو
روی ناودن
زیر باران زمستانی
کمتر علاقه دارم.
از هفتهی پیش که تو را خوردهام، دلدرد بدی گرفتهام. اما نباید از اعتراف به اینکه تو لذتبخشترین شکار من بودهای، چشمپوشی کنم. جرقجرق خرد شدن استخوانهای تو زیر دندان و لیس زدن آن خون گرم و غلیظ. آه، پیش از این هیچوقت به این آسانی کسی را به دام نینداخته بودم. گوشت بازویت مثل گوشت یک برهی جوان زیر دندان پاره میشد و از آن مویرگها رودخانهای از خون گرم جانفشانی میکرد. توی صف سینما بود که پیشنهاد دادم برویم خانه و فیلم براماستوکر را نگاه کنیم و تو بیهیچ مقاومتی پذیرفتی. گفته بودی که به این چهرهی آرام نمیآید دکور خانهاش اینطوری باشد و ریز خندیده بودی و یکی از گونههایت چال افتاده بود. اگر آدم بودم ممکن بود عاشق این خنده و آن لباس یاسیرنگ بیآستینت شوم. اما همهی اینها دامی برای من بوده. میدانم. تو فدایی گروه دلتـا بودی که با خونی مسموم به افیون برای از پا انداختن من جلوی راهم سبز شدی. باعث شدی آنقدر هیجانزده شوم که از دستگاه خونسنجم استفاده نکنم. از این موضوع که تو موجود زیبای انسانی برای از بین بردن من، خود را از بین بردهای سردرد گرفتهام. خوشبختانه پادزهر زود رسید و از مرگ حتمی نجات پیدا کردم. اما این دلدرد دارد من را میکشد. اما نمیمیرم. این جا نشستهام و فکر میکنم که آیا باز هم دلتـا از این فداییها دارد؟