لبانم داغ میشوند،
نامت را که میگویم
و اگر به بستر تو آمدن، اشتباه من بوده،
بگذار این اشتباه را دوباره مرتکب شوم؛
چون نمیخواهم کار درست را انجام بدهم.
میخواهم در تباهی غرق شوم
و اگر عقل، مانع است
آنرا از بین میبرم.
باید در تونل دوالی با تو باشم؛
وقتی دور میشوم،
دارم به نزدیکت میرسم.
من را میبینی که میدوم تا ترکت کنم،
صدایم میکنی تا برگردم،
اما من تندتر میدوم
و هنگامی که ناامید رو میگردانی، من پشت سرت هستم.
چون من نمیتوانم جای دیگری بروم؛
وقتی دور میشوم
که میخواهم به نزدیکت برسم.