پاییز جدا میشیم
زمستان عکسهای هم رو پاک میکنیم
و بهـار از بدیهای هم برای دوستامون میگیم
تا تابستان که دوباره همدیگر رو اتفاقی تو خیابون میبینیم
آویزون هم میشیم و میریم یه جا میشینیم و خبرهای لوس تازه رو رد و بدل میکنیم. تندتند حرف میزنیم و چیزهای الکی و مسخره میگیم. هر دو میدونیم که وجود داره و هرلحظه ممکنه که حباب ضعیف ظاهر رو پاره کنه و بیرون بیاد واسه همین از یه شاخه به یه شاخه دیگه میپریم و نمیگذاریم سکوت به وجود بیاد و توی شلوغی پوچی که ساختیم از هم خداحافظی میکنیم.
پاییز دنبال لباسهای باقیماندهی هم توی کمد میگردیم.
زمستان روانپزشک بهتری برای شنیدن حرفهامون پیدا میکنیم.
بهـار به دوستامون میگیم که اصلن خودمون مقصر بودیم.
تابستان به هم میرسیم...