داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
گفتهبودی که شنا بلدی. اصلن فکر نمیکردم یک شوخی توی آب ممکن است این بلا را سرت بیاورد. عذر میخواهم که باعث شدم غرق بشوی. میدانم که صدایم را دیگر نمیشنوی؛ این برایم بسیار دردناک است، باور کن و دردناکتر برایم این است که باید به تو خیانت کنم و ساعتمچی دیگری بخرم.
khosro nakhaei
سهشنبه 29 دیماه سال 1383 ساعت 01:22 ق.ظ
انگار دورترین بستر به تو، هماین تخت بالای سرت است. شبها که میخوابی، از بالای تختم، خم میشوم و نگاهت میکنم. همیشه، نزدیکترین به تو، دورترین است.
دکتر، سرنگ بیحسی را نیممتر فرو کرد توی سقم. جالب اینکه از جلوی دهانم بیرون نزد. بعد صدای چرخکردن دندانم آمد و کمکم چراغ زردرنگ و چهرهی دستیار زیبایش، بالای سرم تار شدند. وقتی دوباره توانستم اطرافم را ببینم که یک تکهکاغذ با نخ دور شست پام بسته شده بود.
khosro nakhaei
سهشنبه 22 دیماه سال 1383 ساعت 10:27 ق.ظ
فقط یک گلوله دارد. تصمیم بگیر. به دستگاه پخش موسیقی شلیک میکنی، به مونیتور، به من، یا به خودت؟ یادت باشه. فقط هماینها باقی ماندهاند. متاسفانه فقط میتوانی یکیشان را نابود کنی. خیله خب، حالا کدام یک؟