کینه، درمان درد ناتوانی ما در دیدن آنچه در حال از دست دادنش هستیم، است.
ما دور شده ایم؛ از وطن (که باید از اینکه هنوز دوستش داریم، شرمسار باشیم) از مادر (که خجالت میکشم بگوییم دوستش داریم) یا معشوقه ای در گذشته. ما بزرگتر از این حرفها هستیم. پس به بهانهای از آنها میرنجیم تا بتوانیم جلوی ابراز علاقهمان را به آنها بگیریم. آن وقت با خیال آسوده میگوییم که از او متنفریم، چرا که ما را رنجاندهاند.
ولی ما متنفر نیستیم. ما دور شدهایم.
برادر دور شده است.
او کینهای دارد. بازنمیگردد.
این کینه آلبوم عکسهایش ست.
آلبوم عکسها؟ عجب بهانهای پسر! تو شاهکار کردهای. زدهای به هدف. چه دلیلی محکمتر از این در دنیا میتواند برای پسری پیدا شود که مادرش آلبوم عکسهایش را به او بازنگردانده؟!
مثل پسربچهای در اتاق اسباببازی از اینکه او را از ماشینی که سابق داشته، محروم کردهاند، دیگر مادرش را دوست ندارد.
-تو بدی! تو بدی! دیگه تو رو دوست ندارم.
و هرچه بر این تنفر اصرار کنیم، بیشتر بر عشقمان پافشاری کردهایم. این را همه میدانند.
-Hello!
او که توی گودالی بود، سرش را بالا آورد و از فراز دستهی بیل به من نگاه کرد.
-How are you brother؟
دیروز روبهروی کسی که اگر من را میشناخت، تکهتکهم میکرد، ایستادم و درچشمانش راست نگاه کردم. او هم نگاهم کرد، بیهیچ نشانی از خشم یا نفرت. نگاهی بسیار معمولی که اگر از سوی من با لبخندی همراه میشد، ممکن بود جوابی هم دریافت کند. او من را نکشت. بهطرفم حمله نکرد و توی صورتم اسید نپاشید، چون...
...چون نمیدانست من کی هستم.
در ایران که بودم، از راه انگلیسی دانستن پول درمیآوردم. وقتی آمدم انگلیس از راه فارسی دانستن و حالا کارم برای اوکراین جور شده. خدا به دادم برسه. از بیکاری و گرسنهگی میمیرم.