هواپیماهای کاغذی با دنبالههای آتش، بر فراز خیابان. کرخ از خستهگی لذتبخش. لمداده روی پشت بام طبقهی هفتم. تجربههای جوانی آغاز شده. موهایش را باز میکند و باز میبندد. موهایش را باز میکند و من را آتش میزند. هواپیمای کاغذی آتشگرفته در آسمان چرخی میزند، بازمیگردد و روی موهایش میافتد.
رویای آیندهی درخشانی با آرامشی آبی. چه سعادتی در این رنگ است.
ممکن نیست. ممکن نیست. سایهها روی آسفالت داغ کشیده میشوند. داری تمومش میکنی، داری این قصه رو تمومش میکنی...
نه... نه...