داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
آیا بازهم به من نیاز خواهی داشت؟ وقتی که با یک مرد ثروتمند، بروی سواحل یونان؟ بازهم شب تولدم بهم تلفن میکنی؟ بازهم میگویی که کنار اتوبان بغلت کنم؟ اگر هدیهی ولنتیان برایت SLK-200 بخرد، باز هم برایم آفلاین میگذاری؟
khosro nakhaei
پنجشنبه 28 اسفندماه سال 1382 ساعت 03:22 ق.ظ
سد و شست کیلومتر در ساعت. ناگهان چیزی را روی جاده میبینم؛ یک مرد دارد از عرض خیابان، سینهخیز عبور میکند. میزنم روی ترمز. صدای ترمز بلند میشود. از روی مرد رد میشوم. وقتی خودرو میایستد، پیاده میشوم و نگاه میکنم؛ مردی در کار نیست. لکهی بزرگ روغن است. -چی؟ … چی توی داشبورد است؟
khosro nakhaei
چهارشنبه 20 اسفندماه سال 1382 ساعت 01:28 ق.ظ
موهای زیتونیِ قیچیشده که همراه کاغذهای روی میز به سطل آشغال میروند. تو باید بروی سربازی پسر. دختربازی دیگر بس است. -یکی دیگه برات بریزم؟ -نه،… من باید برم سربازی. -چی؟ میخندند: -دیوونه شده.
khosro nakhaei
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 ساعت 03:10 ق.ظ
موهایم باز است و روی کت ریخته. کراوات زدهم و از همآن اول که وارد شدهام، یک دختر چشمعسلی صاف بهم نگاه میکند. آخرسر بهش میگویم: -قضیه اینجوریه که من اول میرم تو اون اتاق ته راهرو بعدش تو میآی. نیشش باز میشود؛ هه هه هه. میخندد. دختره عقبافتاده است.
گفت: ما دوتا جادهی ورود ممنوع بودیم که با هم برخورد کردیم. گفتم: وقتی که انگشتهات رو با من قفل کرده بودی، تو فکر کسی دیگهای بودی. گفت: دویستکیلومتر بر ساعت در مسیر اشتباه بودی. گفتم: خداحافظ. گفت: سلام. با من نبود.
khosro nakhaei
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1382 ساعت 02:08 ق.ظ