موهایم باز است و روی کت ریخته. کراوات زدهم و از همآن اول که وارد شدهام، یک دختر چشمعسلی صاف بهم نگاه میکند. آخرسر بهش میگویم:
-قضیه اینجوریه که من اول میرم تو اون اتاق ته راهرو بعدش تو میآی.
نیشش باز میشود؛ هه هه هه. میخندد.
دختره عقبافتاده است.
اون تیتر مطلبت حرف دل این روزای منه که قورتش دادم
هیچ چیز نفرت انگیز تر از دلسوزی نیست...!
az matalebe belaget vaghan khosham oomad.az aval ta akhare archive ro khoondam va hazm kardam!!!bye
گذاشتی عقب افتاده باشه تا فتیله پلشتی رو ببری بالا ؟...ولی بامزه بود .
عقب؟
دخترک از چه چیز عقب افتاده است؟
اتاقهای ته راهرو؟
...
خسرو جان! بگذار دل بسوزانم برای فروید کوچولوی قرن بیست و یکمان!
چرا اینهمه غرق در عریانی جسمها!
کی این جسم قرار است تو را به عریانی روحمان رهنمون کند؟
...
بوی عرق تن کسی که می رقصد و دیگری را حشری می کند! قرار است تفکرمان را در مسیری به نام دانستن از خود! برانگیزد یا چیز دیگری را در مسیری دیگر؟
دختر و پسر وارد اتاق میشوند . دختر باز هم عقب افتاده است. نگاه دختر از دیدن مرد ریشویی که با دفتر بزرگی زیر بغلش کنار تخت ایستاده متعجب میشود . پسر با اطمینان خاطر رو میکند به دختر :
- اول عقد بعد هم تخت !
مرد ریشو دفتر بزرگش را باز می کند تا کارش را شروع کند .
پسر شناسنامه اش را از باز میکندتا به مرد ریشو دهد.
دختر کتاب طالع بینی اش را باز میکند تا از پسر مطمین شود .
به پای هم پیر شید مادر :)
سلام
خوب ربطی دادی.
چرا دلمان بسوزد؟واسه همه مان پیش آمده است...
کشتم تو را!