دارم نگاهت میکنم. همیشه نگاهت میکنم. زیر تختت هستم. اینجا. من را میبینی؟ نمیبینی. تو جلوی میز آرایشی. میخواهی بروی بیرون و من باز برای چند ساعت تنهام. میدانی؟ هفتهی پیش که عصبانی بودی، دستم را کندی. حالا وقتی که میخوابی، نمیتوانم بغلت کنم. دوباره دستم را به تنهام میچسبانی؟ لطفاً.
بیچاره عروسکه :(
شادی در وب یکساله شد ... سری بزن
ممنون خسرو جان نظرت واقعا برام ارزشمند بود
سلام! اولین بار تو را در دنیای واقعی دیدم و بعد از آن که به این یکی وبلاگات هر از گاهی سر زدهام با حکایتهای کوتاهاش به نحو خوبی دقایقام را به تآمل واداشته ...