داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
دختری که فقط گریهکردن و دادن را بلد بود سرانجام ازدواج کرد. شوهرش بهم گفت: -یه نشونه بگو رو بدنش. گفتم: -اون دختر خوبیه فقط نمیتونه تنهایی رو تحمل کنه. -من همیشه باهاشم. -ده نفر واسه اون یعنی هیچکس.
khosro nakhaei
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 02:12 ق.ظ
ببینم حالا مگه باقیشون چیز دیگه ای بلدن؟مگه خود تو چیز دیگه ای بلدی؟عزیز من حیف این داستانای قشنگت نیست که اینجا مینویسی؟بهتر نیست ساعت دو نصفه شب بخوابی تا اینکه اینجا مطلب بنویسی؟راستی تاحالا فکر کردی چرا همش دخترا از کارات تعریف میکنن؟
ببینم حالا مگه باقیشون چیز دیگه ای بلدن؟مگه خود تو چیز دیگه ای بلدی؟عزیز من حیف این داستانای قشنگت نیست که اینجا مینویسی؟بهتر نیست ساعت دو نصفه شب بخوابی تا اینکه اینجا مطلب بنویسی؟راستی تاحالا فکر کردی چرا همش دخترا از کارات تعریف میکنن؟
تنهایی بزرگ، تنهایی بیکران...
در پی اطمینان دویدن و نیافتن...
سلام خوشحالم که به وب لاگ فوبوس سر زدین خوندم و نمیدونم جی بگم شاید واقعا ده نفر یعنی هیچ کس نمیدونم فعلا...
گریه کردن و دادن؟!!! دو کاری که با خستگی توامه؟...چقدر بد...
سلام.خوشحال میشم که به وبلاک جدید من هم سر بزنی
همه حرف هات یک نکته ای داره. اما چرا اینقدر تلخ؟
گاهی ده نفر هستن و انگار هیچ کس نیست
ایییی دختر پر رو
قطعه های کوتاهت همیشه از داستانهای نیمه بلندت تاثیر گذارترند
سلام. مدتها بود که تو هیچ بلاگی نرفته بودم ... اومدم سر بزنم ببینم اینجا چه خبره ... خوش باشی ...
وای خسرو یکذره از این مود خارج شو