و باز توی سندلیت فرو میری و وانمود میکنی هیچ اتفاقی نیفتاده
تیترها را نگاه میکنی و خبرهای کوتاه را میخوانی
به لیلی تلفن میکنی و با اِلی میری بیرون
موهات رو کوتاه میکنی و لباسهای تنگتر میپوشی
هرروز یه سکه میبخشی و به کلاس گیتار میری
توی پیادهرو، بستنی رو لباست میریزی و به قیافهی پسری که از روبهرو میآد قشقش میخندی
ولی با تمام اینها، میدونی که این بازی موقتیه.
میدونی که ماجرات رو تموم نکردی.
میدونی که نمیتونی اتفاقی که افتاده رو نادیده بگیری.
چون تو نمیتونی برای همهی عمر وانمود کنی کجا نبودی
نمیتونی وانمود کنی که این اجازه رو دادی
و حالا برای جبرانش حق نداری حتا یک دقیقه بیکار باشی.
مبادا که سراغت بیاد.
چون منتظرته.
اون منتظرته.
آخرین اخبار ایران و جهان در بزرگترین آرشیو خبری در ایران. خبر+عکس. :: اخبار را در www.moroorgar.com حرفه ای بخوانید ::
سلام...
واقعا کیف کردم وقتی دیدم شما از سال ۸۲ مینویسید!
و ناراحت شدم که ناشناخته باقی ماندید البته برای من!
لطفا به گلچین دانش سری بزنید و لینک گلچین دانش را هم به وبلاگتان اضافه کنید!
یا حق.
هستم چون می نویسم.ها؟ تو چرا بازی رو شروع نمی کنی؟
مشکل اینه که سندلی نو هست و بعضی ها اجازه نمی دهند که توش خیلی فرو برم وگرنه همه ی این کارهایی که گفتی رو می کردم...
سلام:
واقعا خیلی خوب گفتین خوشم اومد
من تازه یک وبلاگی درست کردم وتازه کارم ازاین نوشته شما هم استفاده کردم دیگه شما ببخشید مرسی.
نه که نمی شه نادیده اش گرفت....ولی کاش می شد...!