فاتح دوران و نه همسایهی مهربان.
حضور یک عمر
قکر خطایی در ذهن
و فرشتههای سنگی دیوار قلعه
با قلبی ظالم؛
ایستاده، به کندی
جسور، گناهکار و مهاجم
مسبب زندهگی تحت تاثیر تو.
فاتح دوران
با مشعلی به دست
و فکر ادامهی پیروزی
قلعهی تاراجشده
دیوارهای به آب افتاده
بکارت به چاه رفته
و حکمران فراموششده
نشسته بر تختی بیپایه
زخمی، پرکینه و بیلشکر
تشنهی انتقامی وحشتناک و سنگین
از
فاتح دوران،
فاتح دوران،
مادرسگ این فاتح دوران.
با زیانی بیرونزده و دراز،
که روی آسفالت میکِشد.
میکُشد و نمیمیرد،
فتح میکند و باقی میگذارد؛
برای عذابی ابدی و تمامنشدنی،
برای حکمرانان تحقیرشده،
برای تاجهایی که تاج نیستند،
برای شرافتهایی که شرافت نیستند،
و سپاهیانی که زنده نیستند.
عذابی ابدی،
برای چشمهایی که باید ببینند،
گوشهایی که باید بشنوند،
زبانهایی که باید حرف بزنند،
ولی نمیتوانند.
بخوان برای فاتحی که هیچ فتح نکرد/
چیرو یادم رفته؟
کیو می گی استاد؟ خدا؟ بنده ی خدا؟ تاریخ؟ تقدیر؟ خودت؟ همسایه ی مهربان؟ سرمایه داری؟ کیو می گی فاتح دوران؟ اصلن جدی می گی؟ والا قابل تحملی.
و روزها و شب ها این جوری می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/فقط می گذرن/
عجیبه خیلی عجیبه
من برداشتم رو دوست ندارم
کاش منظورت چیز دیگه ای باشه
من زنجیر رو گم می کنم یه ناهمگونی داره یه جا این حلقه ها می پراکنن
شاید به این دلیله که پی مفهوم بودی
به هر شکل با اینر موافقم یه جا باید یه ردی میذاشتی که اگر دنبال تبیینی مخاطب متوجه بشه اگر هم نه که چرا این همه تلاش
سلام همسابه قدیمی! لانگ تایم نو سی! من بعد قرنی اومدم قصه بخونم! این نوشتت عجب تحاجمی بود! فکر کردم داشتی به سطل آب مشت می زدی! با خط های آخرت موافقم! شاد باشی داستانگو!
سلام! من دوباره رفتم سنگ سرد رو خوندم! واقعا عالی اه!
جغول انتر ادم شدی