دربارهت حرف میزنم،
مینویسم، پیام میگذارم.
به دنبالتم،
و پیدایت نمیکنم.
پیدا نمیشوی
با اینکه نشانههایت همهجا هستند؛
روی هر دیوار، هر صفحه، هر پیادهرو،
روی لب هر راهنما،
هر بندر بیپارو.
اما تو هیجکجا نیستی
تو در دسترسِ دستان بریدهای
آهی در شب خیابانی خلوتی
نزدیکی و پیدا نمیشوی
مثل ترس بچهگی
مثل فندکی در تاریکی
مثل سکهای طلایی کف دریای کم عمقی تو
تو اینجایی و نیستی
حرف میزنی و دیده نمیشوی
میکشی و پیدا نمیشوی.
بر هر نشانهت، پرچم قرمز فرو کردهام،
لب هر راهنمایت را بوسهای رنگین زدهام؛
من همهی نشانههایت را فتح کردهام
اما تو را نه.
تو را نه.
و نمیدانم چرا؟
چرا یکدفعه تصمیم گرفتی، از آن بالا در فرار باشی.
دلتنگی هایم
بیش از ستاره ها یند
به عدد بزرگی تو
انگشتهایم
برای شمردن خوبی ها
کم می آیند
وقتی تو
سرآغاز شمردن باشی
نامت را نه بر دفتر
که بر دل نگاشته ام
تا مباد
بادی ، آبی ، آتشی
پاکش کند
بیش از آنی
که با مردن کاسته شوی
با رفتن فراموش ....
سفارش می کنم
آنگاه که دستانم را
خاکها پاسبانی می کنند
دلتنگی هایم را
برایت پست کنند
به آدرسی که همه می دانند :
جهان --- همتا
منتظر قدمهای سبزت در عاشقانه هایم هستم.
خط آخر با متن هم خونی نداره نه زبان ش نه آهنگ ش...
آاااااااااه ای Audio Codec 8193 :
کجایی
که فیلم های مان ندیده در دفتر ۸۰ برگ مانده اند!!!!
اما تو هیجکجا نیستی
با این که این وبلاگت را هم دوست دارم اما از لج آپ نشدن آن یکی وبلاگت نمیخواهم اینجا چیزی بنویسم. خبری شنیدهام از داستانهای تازهنوشتهات و اینکه حسابی داری مینویسی. رو کن خسرو نوشتههاتو وگرنه خودم میام میگیرمشون.
زندگی از دم در
قصد رفتن دارد...
سری به وبلاگ ما هم بزن! گناه که نیست!!
چرا دیگه ترجمه نمی کنی؟ داستان نمی نویسی؟
به دام روایت افتادن هم خودش کاری ست
تغییر کرده نوشته های خسروی داستانگو!
نابینایی چشمانمان را به گم شدنش فراموش می کنیم
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
ده بیست سی چل پنجا شصت هفتاد هشتاد نود صد .... بیااام ؟
کوشی ؟ ساک ساک نوک زبونمه ! کافیه فقط یه کوچولو ببینمش تا ببرم . کوشی پس ؟
زیر تخت پشت پرده زیر میز پشت در ... چرا نیستی کجا قایم شدی ؟ اااه
دم در ، تو راهرو ، پشت درخت تو کوچه ، تو جوب خیابون بالایی ...پس کوشی ؟..
بقالی محله ، روزنامه فروشی ، پشت باجه تلفن ، همت ، چمران ، فضل الله ... داری میترسونیم ! بیا اینبارم من چشم میذارم تو بردی ! پیدا شو...
فرودگاه ،ترمینال ،راهن ...قم شمال مشهد شیراز آبادان ...نیستی ؟ کجایی؟ میخوامممتتت ! پیدا شو...
هند ، مصر ، تانزانیا ، برزیل .... نیستی ؟! راستکی نیستی ... کوشی ؟! میترسم ... خسته شدم ! دیگه نمیبرم ! همش تو ببر...بیا ...
مریخ ، عطارد ، ونوس ، پلوتو .... گم شدی ! گمت کردم ... نیستی ... خستم ...
لععععععنت به این بازی .... لعععنت به این چشما .... باختمت ...باختم !
فاصله ی من تا چشمهایت از ده تا صد بیشتر نبود .... چشم گذاشتن حماقت بود و من احمق ترین !
خیلی وقته نیومدم اینجا! جالبه برام ! قبلن تو زمینه شعر کار نمی کردی! موفق باشی!
سلام/ کجای بابا/ نیستی استاد/ زدی بیرون ، فاز عوض کردی/
تو یک داستانگویی ، داستان گو / می فهمی تو یه داستانگویی / خودتو نفروش / این رجاله گریهای شاعرانه را رها کن / تو از این دنیا نیستی تو متعلق به دنیای داستانی / داستانهای نا تمامت تو را فریاد میزنند / خسرو خسرو از دام اهریمنی شعر آزاد شو / همین الان ... چیکار کنم آقا چیکار کنم نظری ندارم / به داستانش به زور نظر می دم اون وقت تو شعر سپید می نویسی / فعلاْ