کینه، درمان درد ناتوانی ما در دیدن آنچه در حال از دست دادنش هستیم، است.
ما دور شده ایم؛ از وطن (که باید از اینکه هنوز دوستش داریم، شرمسار باشیم) از مادر (که خجالت میکشم بگوییم دوستش داریم) یا معشوقه ای در گذشته. ما بزرگتر از این حرفها هستیم. پس به بهانهای از آنها میرنجیم تا بتوانیم جلوی ابراز علاقهمان را به آنها بگیریم. آن وقت با خیال آسوده میگوییم که از او متنفریم، چرا که ما را رنجاندهاند.
ولی ما متنفر نیستیم. ما دور شدهایم.
برادر دور شده است.
او کینهای دارد. بازنمیگردد.
این کینه آلبوم عکسهایش ست.
آلبوم عکسها؟ عجب بهانهای پسر! تو شاهکار کردهای. زدهای به هدف. چه دلیلی محکمتر از این در دنیا میتواند برای پسری پیدا شود که مادرش آلبوم عکسهایش را به او بازنگردانده؟!
مثل پسربچهای در اتاق اسباببازی از اینکه او را از ماشینی که سابق داشته، محروم کردهاند، دیگر مادرش را دوست ندارد.
-تو بدی! تو بدی! دیگه تو رو دوست ندارم.
و هرچه بر این تنفر اصرار کنیم، بیشتر بر عشقمان پافشاری کردهایم. این را همه میدانند.
یا شاید کسی برای نپذیرفتن کینه ی برادر شعر می نویسد
کینه مرا نحیف میسازد از درونم اتشی بر می ا نگیزدکه اول مرا ویرانمیکند میسوزاند.در دامن محبت زندگی را می اموزم .فقر ونیستی را...ودر اخر به ارزویم میرسم...ارامش
تنفر: تا چند سال پیش فکر میکردم هیچوقت از هیچکس متنفر نمیشم... ولی وقتی اومدم قاتی آدما دیدم نمیشه... مادر و برادر رو نمیدونم... ولی آدما تنفربرانگیز شدن... شاد باشی و برقرار... تا بعد...
حافظ: قوت شاعره من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان می رفت
شعر نمیدانم. ولی زیبا بود؛ مثل صدای مامان، وقتی اسممان را صدا میکند.