بهترین قسمت زندهگی، لحظات پیش از بهخواب رفتن است. وارد شدن به عمیقترین نشئه طبیعی. وقتی که تسلیم جاذبهی خواب میشویم.
خواب.
خواب.
برنامهها را بههم بزن. تلفن را قطع کن. گور پدر قرار ساعت هشت و نیم.
لیلی باهات به هم میزنه. کارت رو ازدست میدی. از هواپیما جا میمونی.
ولی به عوض همهی اینها، تو خوب خوابیدی.
خیلی خیلی خوب
خوب ِخوب
پسر، زندهگی، یعنی تا ابد خوابیدن.
اون که میگی مردن نیست؟؟؟؟آاااااااااااااااااااااای نمیریااااااااا...تلفن رو قطع کن تا بهت بفهمونه لی لی که عمیق ترین نشئه ی طبیعی دقیقن از کجات در میاد!!!
قبلن ها (حدودن ۱۹ خرداد ۸۴) نگرانی بابت دست زدن به پرده و صدا کردن مادر و واقعیت ها بودند حالا پس از گذشت ۲ سال و اندی کم تر ،ببین چه تحولی رخ داده پسر! جاذبه های رنگ و وارنگ،قرار ساعت هشت و نیم، لی لی ،کار...وااااای خدا
سلام
ایول
چقدر خوب می نویسی؟!!
کلی حال کردم
راستی تو کییییییییییییییییییییییییییییییییییی ؟
بیا پیشم
ممنوم ازت
بای
سلام
ویژگی های مینیمال را کاملا رعایت شده بود.
لذت بردم
بخواب بینیم بابا
مثل اینکه هنوز خوابی!! پاشو دیگه داره شب میشه
خیلیییییییییییییی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ می نویسی. دومین وبلاگی که تا حالا همشو خوندم ایول خیلی قشنگه.
یه عمر لذت لحظات شیرین پیش از خواب رو با استرس ااین که خواب نمونم از دست دادم!
امشب دیگه به بیدار شدن فکر نمیکنم!
ولی اگه خواب بمونم چی؟! کارم چی میشه!
اگه اوضاع خراب بشه میام سراغت شاید نوشته بعدیت کمکم کنه!
چرت مخملی
آقا زدی توی خال... ایول، دستت درد نکنه... شاد باشی و برقرار... تا بعد...
خرم آن دیده که خوابش نبرد غیرت عشق
سلام
ممنون از حضورت
وبلاگت در عین سادگی خیلی مطالبش با مفهومه
موفق باشی
دلت شاد