همچین که صبح شد و اونیکیمون از خونه رفت بیرون. شروع کرد به پارس کردن. "واق واق، هاپ هاپ." هرچی دعواش کردم فایده نداشت. تو روم پارس میکرد. بلند شدم صورتم و شستم، لباس پوشیدم، بردمش بیرون. سگ تو خیابون نبود. آدم هم کم بود. ندرتن دیده میشد. یک ساعت و نیم محله رو گشتیم. سگه رو هر درختی شاشید و قلمروش رو گسترش داد. من هم که صبح آبمیوه خورده بودم خواستم تو این امر کمکش کنم، اما اون چندان خوشش نیومد و غرغر کرد. بعد از گسترش قلمرو و شاخ و شونه کشیدن واسه گربهها برگشتیم خونه. تولهسگ حالا که من خوابم نمیآد گرفته زیر پام خوابیده.
تو که زنگ زده بودی به اون یکی هی داشتی ناز می دادی بچه رو که گرفته زیر پات خابیده!!!
ممنون . در خدمتیم برای تبادل لینک . بای
سلام. ممنون از اینکه به وبلاگ من سر زدید.
در پناه حق.
(اون یکیمون) ابهام ِچند پهلوی ناجوری دارد!
خوب. گاهی آدم یک اشتباهاتی می کنه که می تونه جبرانش کنه، ولی معمولا تحمل بهترین راهه.