از روزی که از جلوی دبیرستان ما رد شدهای،
همهمان را عاشق خودت کردهای.
همهی کلاس ب6.
همهی مدرسهی جهان دانش.
حتا معلمها و ناظمها.
وقتی تو میخواهی رد شوی،
حتا مدیر پیرمان را از طبقهی سوم،
به پایین میکشی.
تو خواستگاه تمام بازیهای کودکی ما هستی.
تو شرم هنوز حفظ شدهای.
تو فرار به دنیای بیغصهای.
تو شوق پریدن در استخر آب،
در یک تابستان داغی.
تو پنجرهی رو به دریای سپیدهدمی،
وقتی که خوابآلودی آن را میگشاید .
تو خستهگی چیدن یک باغ آلبالویی.
با تو همهچیز فراموش میشود؛
همهی قضایای هندسه و مثلثات، معلمهای بد،
ترس تمرینهای حل نکرده، اذان غروب جمعه؛
همه به گورستان میروند.
حاضریم صبح کنکور هزار سال را به شب در آغوش تو از دست بدهیم
وقتی از بین تمام عشاقت به من لبخند زدی
با چشمهایم معدن الماس را دنبال میکردم
من بودم که به جای تمام کلاس با تو عشق بازی کردم
به جای تمام بچههای مدرسه
تمام ناظمها، معلمها
به جای فریدون سوداگری
لبهایم نمایندهی بوسهی صدها نفر بر لب تو بوده
و تو یکشبه با صدها معشوقت خوابیدی
بی باک بوسه های زهرآلود ...بیا به آغوش م
با تو همهچیز فراموش میشود؛
همهی قضایای هندسه و مثلثات، معلمهای بد،
ترس تمرینهای حل نکرده، اذان غروب جمعه؛
همه به گورستان میروند.
خیلی خیلی دوستش داشتم ...
شاید شبیه یک داستان واقعی در خیال عروسکهای ...
(زیبا و کاملا حسی)
اتحاد جهانی وبلاگها علیه فقر
http://blogactionday.org
زیبا بود در معنا
اما ادبیت شاعرانه نداشت
البته این ادبیت شاعرانه را خودم هم درست نمیدانم که چیست!
سلام خسرو// از تیمسار بودن راضی هستی؟// شعرت از جنس دوست داشتنی بود . دمت گرم.// سلام برسون زیاد.//یا حق
دوست قدیمی کجایی؟
دلم را کشید و برد زیر آبهای گرم و پیر و من عروس همه ی کشتی های غرق شده شدم...من دیگر از این آب تعمید نمی گیرم ...
به روزم و منتظرت[گل]