لاک مشکی. آرایش دوز بالا. سیگارها لای انگشتان. صدای دورگهی خنده. چهرههای خشن. به تغییر جنسیت دهندهها میمانند. آنطور که حتا رانندهی شست سالهی یک رنوی 57 هم در خود این استعداد را میبیند تا برایشان بوق بزند و جلوتر منتظر باایستد. در این میان که به ظاهر، آندو بیتوجه به اطرافشان هستند، بر تعداد سینهچاکهایشان افزوده میشود. یک نفر با لباسهای روغنی و سر تراشیده سوار بر موتوری با نقص فنی در اگزوز، هوف کشان نزدیکشان ترمز میکند. هماینطور پیکان جوانانی با یک لامپ سوخته و کاپوتی لق. پرایدی کنجکاو و عدهای الاف در پیادهرو هیس هیس کنان و جون گویان.
و در اینجای داستان است که ما از راه میرسیم؛ شوالیههای نجات دهندهی دختران ایکبیری و لکاته. با اعتماد به نفس گلفبازی حرفهای برای زدن توپی در فاصلهی بیست سانتی از سوراخ، برایشان بوق میزنیم و ترمز میکنیم. نگاه فرازمندمان همچنان که آن دو آکله سوار بر سونـاتـا میشوند بر چهرهی رقبایمان که بیشباهت به پدران -و حتا پدربزگانمان- نیستند، میچرخد. صدای موسیقی را بلندتر میکنیم و دندانهایمان را نشان میدهیم و با بکسباتی به یاد ماندنی صحنه را ترک میکنیم. ما توراندازان ماهیهای خاردار بدبو با گوشتهای شل و ول هستیم. ما کلاس تمام فاحشههای پنجهزارتومانی را به پنجاههزار تومانی ارتقا میدهیم.
آفرین بر تو توانای خاص
این عبارت آخری: «ما کلاس تمام فاحشههای پنجهزارتومانی را به پنجاههزار تومانی ارتقا میدهیم.» جداْ ضربه نهایی یک داستانک را داشت، نقد تند و برهنهیی بر خوانندهای که هیچ انتظار ندارد با چنین ژایانی مواجه شود.
من میگم بی خیال دخترا شید، برید دو تایی تون تو کار همو سکسوال شدن...به نفعتونه ها!!!!
سلام.خوشحالم که هنوز هم خوب می نویسی . هنوز هم سوژه هات نابند.
هیچ وقت کامنتی که سال هشتاد برات گذاشتم رو فرتاموش نمی کنم ... اونجا نوشته بودم که تو سوراخ رو پیدا کردی حالا فکر کنم بدجوری گمش کرده باشی ... زبانت رو از دست دادی .... زبان ردیفت رو داستانگو نخعی جازار
میشه اون سوناتا تونو بیاری یه بوق هم نا باهاش بزنیم؟
واقعا عالیه تبریک میگم به این استعداد
نوشتهات خیلی خاصن یه جورایی متفوتی
میخواستی بگی سوناتاهه همه کاره بود!
اصلا فکر نمی کردم این جوری باشی