خانه عناوین مطالب تماس با من

داستان‌گوو دو

داستان‌گوو دو

درباره من

داستان‌گو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز می‌کند، دست‌کم یک مطلب را بخواند. داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند. This is khosro nakhaei's Page. I'm a Persian Writer, translator and photographer. Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays. ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • لم درباره‌ی فیلم‌هایی که لم می‌دهیم و می‌بینیم
  • کارگاه داستان داستان‌گو نشست ادبی داستان‌گو
  • فتوبلاگ من! عکس‌های خسرو نخعی از دنیا
  • داستان‌گو دوباره بسته شده :(

پیوندها

  • لم
  • کارگاه داستان داستان‌گو
  • خانه‌ی شاعر
  • رمزآشوب
  • خلیل رشنوی
  • علی‌رضا محمودی ایران‌مهر
  • دانلود رایگان

دسته‌ها

  • ترجمه‌ی شعر خارجی 8

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • ترس
  • تکثیر
  • تکثیر
  • گم‌شده
  • جست‌و‌جوی تاریکی
  • ابر اردیبهشت
  • [ بدون عنوان ]
  • باغ آلبالو
  • خیلی ممنون از راه‌نمایی
  • F2
  • [ بدون عنوان ]
  • ویترین
  • تابستان آغاز است
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • آبان 1398 1
  • بهمن 1394 1
  • شهریور 1394 2
  • بهمن 1393 1
  • شهریور 1393 1
  • فروردین 1393 1
  • بهمن 1392 1
  • آذر 1392 1
  • آبان 1392 2
  • شهریور 1392 1
  • تیر 1392 1
  • فروردین 1392 1
  • بهمن 1391 2
  • آذر 1391 1
  • مهر 1391 1
  • شهریور 1391 1
  • مرداد 1391 1
  • تیر 1391 1
  • فروردین 1391 3
  • بهمن 1390 3
  • دی 1390 1
  • آذر 1390 2
  • آبان 1390 1
  • مهر 1390 2
  • شهریور 1390 4
  • مرداد 1390 3
  • تیر 1390 2
  • خرداد 1390 5
  • اردیبهشت 1390 3
  • فروردین 1390 3
  • اسفند 1389 3
  • بهمن 1389 3
  • دی 1389 4
  • آذر 1389 1
  • آبان 1389 2
  • مهر 1389 4
  • شهریور 1389 3
  • مرداد 1389 3
  • تیر 1389 3
  • خرداد 1389 3
  • فروردین 1389 2
  • اسفند 1388 1
  • بهمن 1388 1
  • دی 1388 3
  • آذر 1388 3
  • آبان 1388 3
  • مهر 1388 2
  • شهریور 1388 3
  • مرداد 1388 1
  • خرداد 1388 1
  • اردیبهشت 1388 3
  • فروردین 1388 1
  • اسفند 1387 2
  • بهمن 1387 2
  • دی 1387 2
  • آذر 1387 2
  • مهر 1387 1
  • شهریور 1387 2
  • مرداد 1387 2
  • تیر 1387 1
  • خرداد 1387 2
  • اردیبهشت 1387 1
  • فروردین 1387 1
  • اسفند 1386 3
  • بهمن 1386 1
  • دی 1386 3
  • آبان 1386 1
  • مهر 1386 2
  • شهریور 1386 2
  • مرداد 1386 3
  • تیر 1386 7
  • خرداد 1386 3
  • اردیبهشت 1386 3
  • فروردین 1386 5
  • اسفند 1385 4
  • بهمن 1385 5
  • دی 1385 5
  • آذر 1385 4
  • آبان 1385 3
  • مهر 1385 3
  • شهریور 1385 3
  • مرداد 1385 2
  • تیر 1385 5
  • خرداد 1385 2
  • اردیبهشت 1385 4
  • فروردین 1385 2
  • اسفند 1384 4
  • بهمن 1384 5
  • دی 1384 4
  • آذر 1384 2
  • آبان 1384 5
  • مهر 1384 11
  • شهریور 1384 10
  • مرداد 1384 11
  • تیر 1384 12
  • خرداد 1384 9
  • اردیبهشت 1384 6
  • فروردین 1384 5
  • اسفند 1383 10
  • بهمن 1383 9
  • دی 1383 12
  • آذر 1383 9
  • آبان 1383 9
  • مهر 1383 3
  • شهریور 1383 11
  • مرداد 1383 13
  • تیر 1383 13
  • خرداد 1383 14
  • اردیبهشت 1383 12
  • فروردین 1383 11
  • اسفند 1382 11
  • بهمن 1382 17
  • دی 1382 6
  • آذر 1382 15
  • آبان 1382 14
  • مهر 1382 15
  • شهریور 1382 10
  • مرداد 1382 3
  • تیر 1382 12
  • خرداد 1382 13
  • اردیبهشت 1382 6

آمار : 705257 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • ژله‌ی ایرانی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 01:30
    پاهای چاق کوتاه، توی شلوار جین‌های آبی روشن کوتاه‌تر؛ مچ پاهای کثیف پیدا. مانتوهای کوتاهِ سیاه چسبان و کون‌های گنده‌ی بدبو؛ سلام بر ژله‌های ایرانی.
  • بازهم آن دو چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 04:13
    -آخیش راحت شدیم. پیرخرفت هرروز بالاسرمون ور می‌زد این رو بخورید اون رو نخورید. -فرشته‌های کون‌پتی رو بگو. -مار خوش خط و خال،.. چه همه دلشون خوش بود گولش رو خوردیم. پس چرا باهامون نیومد این‌جا؟ -گفت فقط می‌تونه ماها رو نجات بده. -خدا عمرش بده.
  • آن دو مشهور دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 01:20
    -وای من حوصله‌م از این‌جا سررفته. بیا اون سیب رو بخوریم شاید از این‌جا نجات پیدا کنیم. -می‌ترسم از چاله به چاه بیافتیم و بریم یه جای بدتر. -بدتر از این‌جا که دیگه نمی‌تونه وجود داشته باشه. -آره راست می‌گی. -پس بربم؟ -بریم.
  • عریانی پنهان یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 00:36
    -نه، آخه من معمولن زیر لباسم، سوتین نمی‌بندم.
  • داغ چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 03:18
    از در تو می‌آد. نگاه نمی‌کند. اژده‌های سرخ است. ناخن‌قرمز است. چشمان‌ش جاده‌ای را می‌گشایند که اسب‌های تب‌دار بسته شده به کالسکه‌ای آتش‌گرفته در آن دوان‌دوان از راه می‌رسند. سیگاری آتش بزن. تبخیرم کن. نه، نمی‌تونم پنهان‌ش کنم؛ داری دیوونه‌م می‌کنی. دارم دیوونه می‌شم؛ -می‌تونم باهات باشم؟ می‌تونم باهات باشم؟
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 04:37
    -دیشب لپ اولین دختر زنده‌گیم رو بوسیدم، زیاد فرقی با لپ مامان‌م نداشت، فقط یه‌کم لاغرتر و سفت‌تر بود. -حالا دختر دوم برات فرق می‌کنه.
  • تاکسی‌سواری در پایتخت شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1384 04:20
    در جلویی ماشین لق و لق می‌زند، ناگهان باز می‌شود و پیرمردی که جلو نشسته بود از ماشین به بیرون پرت می‌شود. کامیون پشت سرمان بوق وحشت‌ناکی می‌کشد. صدای ترمز و کشیده‌شدن لاستیک روی آسفالت می‌آید و بعد صدای خفه‌ی ترکیدن چیزی. راننده در جلو را می‌بندد. برمی‌گردم و از شیشه‌ی عقب نگاه می‌کنم؛ خون قرمز و تکه‌های زرد مغز...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1384 03:01
    -باید سیم‌های کامپیوترم رو از برق بکشند. تلفن‌م رو قطع کنند و درو روم ببندند، شاید آدم بشم و برم دنبال چیزهایی که باید برم. -مشکلات تو مشکلات حقیری‌ند. -آره، ولی تا این مشکلات حقیر رو حل نکنم، مشکلات بزرگ سراغم نمی‌آن.
  • چاق پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1384 03:23
    کمرش را گرفتم و کون لخت و بزرگ‌ش را گذاشتم روی لبه‌ی میز. پاهای چاق و آویزانش به زمین نمی‌رسیدند. دوباره زوزه‌ای شهوانی کشید. پستان‌های‌ش مثل دو تا کیسه شیر تا نزدیک ناف آویزان بودند. وقتی که واردش شدم، احساس می‌کردم دارم کیرم را توی یک لاشه‌ی گاو فرو می‌کنم؛ مجموعه‌ای گوشت یک‌پارچه، دارای سوراخی در میان.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 03:33
    -چرا بچه‌دار نمی‌شین؟ -کولر خونه‌مون خرابه.
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1384 03:11
    پسر جان، این‌قدر با اون لامپ ور نرو، فهمیدیم دو واحد نورپردازی پاس کردی.
  • دوچهره پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1384 04:13
    صبح پشت تلفن داد می‌کشی از فکر دیدن‌م دل‌ت آشوب می‌شه و از خوندن مزخرفات وبلاگم به حال استفراغ می‌افتی. اما شب باز شماره‌م رو می‌گیری و می‌گی که توی تخت خالی‌ت بدون من خواب‌ت نمی‌بره. عزیزم، دوست‌هام به خاطر این کارهات مسخره‌م می‌کنن. صبح، من کثیف‌ترین جانور زمین‌م و شب، جذاب‌ترین پسر رویایی صبح، دروغ‌گوترین رذل حشری...
  • هیچ‌چیز دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1384 00:54
  • تو چه‌طور به پایان می‌رسی؟ شنبه 25 تیر‌ماه سال 1384 02:36
    هزارتا تیله‌ی رنگی. توی دست‌هاش است. قرمز. نارنجی. سبز و آبی. ”اون‌جا رو، چه نارنجی خیسی!“ و چند تیله از دست‌ش به زمین می‌ریزند و بخار می‌شوند. ”شیشه‌ها رو” ”اون آینه رو ببین.“ ”عجب آبی‌اِ بلندی.” حلقه‌های رنگی از رنگین‌کمان جدا می‌شوند. تیله‌ها زمین می‌ریزند و بخار می‌شوند. حالا برای‌ش چندتا مانده؟ چند تیله تا کف...
  • تو چه‌طور به پایان می‌رسی؟ پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1384 02:40
    می‌خواهی بدانی چه زمانی دوباره رخ می‌دهد؟ ولی چه کسی می‌تواند این را به تو بگوید؟ او می‌تواند. چه کسی می‌تواند کاری را که گفته هرگز دوباره انجام نخواهد داد را انجام دهد؟ او می‌تواند. چه کسی می‌تواند وادارت کند یک روز تمام را در اتاق‌ت زندانی باشی؟ او می‌تواند. چه کسی می‌تواند وقتی روی‌ش به تو نیست دست‌ت را بفشارد؟ او...
  • تو چه‌طور به پایان می‌رسی؟ سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1384 04:03
    بامب بامب موسیقی. حرکتی به شانه. فلش رقص نور. چرخش گردن. یک پا جلو، یکی عقب. لغزش دستش دور کمر او؛ پسر را با لبخندی به سمت خود می‌کشد. اتفاق‌های آزاردهنده، هرگز در زمان حال رخ نمی‌دهند. آن‌ها در فاصله‌ی بین گذشته‌ی از دست‌رفته و آینده‌ی مصیبت‌بار در حال رخ دادن‌ند. و آزرده‌گی ما به خاطر اتفاق در این زمان نیست، به خاطر...
  • مشخصات ویژه جمعه 17 تیر‌ماه سال 1384 14:32
    به پسری با ویژه‌گی‌های زیر نیازمندم: سن: حداکثر بیست و دو. وزن: حداکثر پنجاه و نه. قد: حداکثر سد و هفتاد و پنج. مو: نازک و ترجیجن روشن. مشخصات ویژه: علاقه‌مند به پوشیدن لباس‌های چسبان پررنگ. علاقه‌مند به قیچی، سوهان ناخن، کاغذ کاهی، شکلات آب‌شده و کف. دارای جنون جویدن یخ. عشق سالوادور دالی. علاقه‌مند به بسته‌شدن مچ...
  • دلیل قاطع سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1384 02:04
    -چرا یه زنگی به ما نمی‌زنی؟ -بابا ما که هر موقع تلفن می‌کنیم تو یا خوابی یا بیداری.
  • آماده‌ی سقوط یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1384 01:36
    -باشه. ولی فقط هم‌این یک بار رو اجازه می‌دم...
  • حل شدن پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1384 17:49
    حل شدن. مثل دانه‌های شکر در چای داغ. حل شدن در یک پسر؛ پسر داغ. فریاد می‌زند: -مامااان، تلفن رو برندار، با من کار داره. کنترل تلویزیون را روی کاناپه می‌اندازد و به سوی تلفن می‌دود.
  • تنها سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1384 02:24
    از پشت تلفن به مهمانی دعوت‌ش می‌کنند. گوشی را می‌گذارد و به هوا می‌پرد؛ اتفاق شاد برای او به معنای با دیگران بودن است. در دیگران حل‌شدن است. کوتاه‌ترین دامن، پررنگ‌ترین رژ، سایه‌ی سفید دور چشم؛ حالا اگر الماس مهمانی نیست، یاقوت که هست. هان؟ آینه چه می‌گوید؟ او حرف‌ش را تایید می‌کند. دختر دسته‌کلیدش را از روی میز...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1384 02:23
    -آقاپسر زانوهای ضعیفی دارند. -چون علاقه‌مند به لیسیدن کف پای دخترها هستند. -عجب. پس به خاطر هم‌این زبون‌شون این‌طور ترک خورده.
  • دراکولا چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1384 00:24
    از وقتی که این طاعون قرن در جهان همه‌گیر شده، دیگر به هیچ‌کسی نمی‌توانم اعتماد کنم. به ما هشدار می‌دهند؛ همه مشکوک‌ند. آه، تمام این دختران زیبا با پوست‌های گندمی شهوتناک، مشکوک به ابتلا هستند. حتا بسته‌های بیمارستانی که هیچ‌گاه رقبت به نوشیدن‌شان نداشته‌ام هم مشکوک‌ند. کار سازمان این‌روزها پیدا کردن داوطلبان سالم است....
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1384 00:40
    -نرو. -تختت کثیف می‌شه نرم. -نمی‌ریزه. -برو. -نه، بمون. -می‌ریزه. -می‌تونم خودمو نگه دارم. تو رو خدا نرو. -باشه.
  • [ بدون عنوان ] شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1384 04:03
    تا سه روز بعد از مرگ، موها و ناخن‌ها رشد می‌کنند، ولی کامنت‌های وبلاگ کاهش می‌یابند.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1384 11:53
    -خب، حالا دختره گیلاس هست یا نه؟ -ژاله دختر خیلی خوبیه. -اها، خیله‌خب، فهمیدم.
  • [ بدون عنوان ] شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1384 01:40
    -عزیزم، این دامن‌اِ پوشیدی یا کمربند؟
  • زنده‌گی پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1384 02:45
    به پرده‌ها دست نزن. خوابم را به هم نزن. صِدام نکن. نه. بگذار باز هم بخوابم. بگذار واقعیت‌ها پشت ابر خواب، بمیرند. خواب خواب وای پسر! زنده‌گی یعنی تا ابد خوابیدن.
  • مرگ شاعر یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1384 04:11
    علی اخگر درگذشت. علی اخگر از دوستان من نبود. من او را پس از تصادف راننده‌گیش در اواخر مرداد ماه سال گذشته وقتی که در کمای همیشه‌گی‌ش فرورفته بود، شناختم. اما از این بابت احساس گناه نمی‌کنم؛ چرا که، آشنا شدن با شاعر ارتباطی با زمان ندارد. چرا که، شاعر وجود ندارد، حتا آن‌زمان که قلب‌ش می‌تپد؛ این تنها شعر است که وجود...
  • بلوغ شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1384 16:17
    حالا با این دست‌گاه استریوی تازه، با چهارهزار وات توانِ آر.ام.اس مامان به‌ت نشون می‌دم قدرت دست کیه.
  • 531
  • 1
  • ...
  • 7
  • 8
  • صفحه 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 18