آواز عاشقانه

تو، احتمالن وجود نداری.
توی اتاقم می‌گردم و همهی کاغذها را زیر و رو می‌کنم.
اما از تو نه عکسی هست و نه نامه‌ای،
فقط آگهی‌های تبلیغاتی، و کارنامه‌های دبیرستان‌م.

روزها منتظر تلفن توام،
و شب‌ها کاغذها را خط خطی می‌کنم.
اما هیچ اثری از تو نیست؛

تو، احتمالن وجود نداری.


گاهی که این‌جا می‌آیی،
آفتابی توی اتاق افتاده.
قلبم تند می‌زند، سر و وضعم مرتب نیست
به تابلوها دست می‌زنی،
و از پنجره به بیرون نگاه می‌کنی.
غم‌گینی، و لب باز نمی‌کنی
اما هم‌چنان مرد منی
می‌آیم به تو دست بزنم،
که در بریده‌های نور محو شده‌ای

تو، احتمالن وجود نداری
خیالی هستی توی اتاقم
و دلیلی برای دیگران
که من را بیمار بخوانند



با این‌حال
می‌دانم تو جایی زنده‌ای و کارهایی می‌کنی که من از آن‌ها بی‌خبرم.

سؤتفاهم

عشق یعنی سانسور.

سانسور یعنی پیدا کردن راه‌های تازه. گفتن چیزهای ممنوع در سخت‌ترین شیوه‌‌های ممکن.

و این یعنی زیبایی.

 

من تو را می‌فهمم.

تو را فهمیدم و قتل تو به هم‌این خاطر اتفاق افتاد. قتل، با نقشه‌ی قبلی، بعنی اوج درک دیگری، و نه سؤتفاهم.

سؤتفاهم یعنی عشق.

-عزیزم، لطفن سر میز غذا این‌قدر با هیجان و علاقه دربارهی سوسک‌ها و حشرات صحبت نکن، نمی‌دونی که من رژیم لاغری دارم؟

چه‌قدر مهربون شدی، می‌خوای ترکم کنی؟

در نور شمع

دوستی‌‌شان زود شروع شده بود. شب اولی بود که دعوت‌ش کرده بود. خانه‌ی عجیبی داشت، به قلعه شبیه بود. فرورفته توی مبل بزرگی، به‌ش خیره شده بود. کت فراک، شمع، چه اداهای عجیبی داشت. چهره‌ش هم مثل همیشه نبود. انگار سفیدتر شده بود.
شنید که با صدای آرامی به‌ش گفت:
-گلوی سفید زیبایی دارید خانوم.
دید که چشمان‌ش توی نور شمع درخشیدند.
آه خدایا! چه اشتباهی کرده بود.

بهترین پایان قصه

یک‌روزی او را رها می‌کنی و می‌آیی پیش‌م، می‌مانی. آخرین قصه را اولین شبی که با تو هستم، می‌نویسم و پس از آن همه‌ی قصه‌ها، رونوشت داستان ما خواهند بود.
ما را از این‌جا میبری، بهترین دختر قصه.

سرخوشی

عبارت است از فاصله‌ی کوتاهی که عذاب رفته تا بازگردد.

ده و ده دقیقه

تمام کریستال‌های دنیـا تو هفت و چهل دقیقه ساخته می‌شه‌ن.
و، تمام کریستال‌های دنیـا تو ده و ده دقیقه شکسته می‌شه‌ن.
ما هفت و چهل دقیقه رو می‌دیم و ده و ده دقی‌قه رو می‌گیریم.
کریستال‌های شکسته و چسب‌خورده رو توی جعبه‌های رنگی با ساعت تولید هفت و چهل‌دقیقه، دستمون می‌گیریم و مراقبیم نشکنه‌ن.
ده و ده دقیقه؛
از روی میز افتاده و شکسته.
ده و ده دقیقه؛
لیز خورده و به دره پرتاب شده.
ده و ده دقیقه؛
شمشیری پاره‌اَش کرده.
ده و ده دقیقه؛
کامیون زیرش گرفته.

پوسته‌ی نازک

احتمالن اگه گذشته‌ی من رو مثل فیلم میدیدی، پیش‌م نمیموندی،
و، احتمالن اگه گذشته‌ی تو رو مثل فیلم می‌دیدم، پیش‌ت نمی‌موندم.
با این حال،
ما شب و روز پیش هم هستیم.
چون هیچ دوربینی از گذشته‌ی ما فیلم‌برداری نکرده.
نه، هیچ کس این کارو نکرده،
و این‌جوری، آینده‌ی ما برای سد سال دیگه تضمین شده.

اتهام همیشه‌گی

اسم اولین نفری که شورت‌ت رو از پات در آورد، چی بود؟

شیدایی

لبان‌م داغ می‌شوند،
نام‌ت را که می‌گویم
و اگر به بستر تو آمدن، اشتباه من بوده،
بگذار این اشتباه را دوباره مرتکب شوم؛
چون نمی‌خواهم کار درست را انجام بدهم.
می‌خواهم در تباهی غرق شوم
و اگر عقل، مانع است
آن‌را از بین می‌برم.


باید در تونل دوالی با تو باشم؛
وقتی دور می‌شوم،
دارم به نزدیکت می‌رسم.
من را می‌بینی که می‌دوم تا ترک‌ت کنم،
صدایم می‌کنی تا برگردم، 
اما من تندتر می‌دوم
و هنگامی که ناامید رو می‌گردانی، من پشت سرت هستم.
چون من نمی‌توانم جای دیگری بروم؛
وقتی دور می‌شوم
که می‌خواهم به نزدیک‌ت برسم.