-ببخشید، منظور از این غذای پنجم‌تون، سالاد الویه‌ی مخصوص با پوست و مو و خونِ آشپز چیه؟
 -آهان. آشپز ما ریزش مو داره، بعد موقع رنده کردن هم همیشه دستش رو به فاک می‌ده.
-متوجه شده‌م.

خداحافظ سی ساله‌گی

تمام آن لوازم آرایش را هم که استفاده کنی، پیش بتی هم که بروی، همه‌ی دوست‌هات را هم که راضی کنی، هر غریبه‌ای هم که بگوید، تو بازهم یک مادری. تو ژله‌ی لوندی که جواب تلفن دوست‌پسرهایش را نمی‌دهد، نیستی. نـه. “آینه. آخ، آینه‌ی خراب، چرا هر روز چشم‌هایم بی‌فروغ‌تر می‌شود؟ چرا شیارهای روی گردن‌م ماندگارتر می‌شود؟… ”
هرکسی در عمرش فرصت دارد فقط یک‌بار سی‌ساله شود، و فرصت تو امروز تمام شد. هر سی‌تایش را فوت کن. تولدت مبارک.

تلخ‌ترین جمله برای ستاره‌ی سینما

-فکر می‌کنم شما را قبلن جایی دیدم. بله یادم اومد. همسایه‌ی طبقه‌ی بالایی هستید!

دْوال‌بال

در میان ما کسانی بودند که خوردن رتیل را به بودن در کنارش ترجیح دادند.

تکرار

آینه می‌گوید تو دیروزی نیستی. گره‌ی کور. عاشق باختن چیزهایی که به سختی به دست آمده‌ند. گرفتار در دور باطل. تلاش مداوم برای شکست خوردن. از دست دادن شمشیرهای جواهرنشان. بال‌های چرمی. با هزار نشان زخم بر بدن. این کافی نیست. این کافی نیست.
-گیوتین را آماده کنید.

ح‌اضر نیسـ‌تم قف‌سـ را به خاطططططططططططtortureططططر عذاب ـها و ترس‌ـهاییـ کهـ در ب‌ـیرون م‌نتظرمـ هسـسسس‌تند، ترک کنمـ..

-پس چرا تو هم مسخره‌ش نکردی؟
-نمی‌شد،... یه هفته‌ای هست با خواهرش دوست شده‌م.

به یاد آوردن خود

نمی‌تواند به یاد آوردن خودش را تحمل کند. نیاز به آدم‌های دیگری دارد، برای فراموش کردن خود؛ به یکی که خیلی باشد یا خیلی‌ها که کمی باشند.
حالت کامل: او در جمعی با آن که برای‌ش خیلی است، می‌رقصد.
رقصیدن، فراموش کردن گذشته‌ی ناموفق و آینده‌ی مبهم، و حتا حال دردناک است و الکل و تکنو ماده‌های محرک.
مست رقصان: اوج به نمایش گذاشتن بی‌مسئولیتی.
-به تندی من برقص. به تندی من بدن‌ت رو تکون بده. زود باش.

کویرنشینی در شهر

به آغوش کشیدن هزار شمشیر. رنگین‌کمانی که پشت آن دره است. سیال، بین داشتن و از دست دادن. شکنجه‌گر با تیغ صورت تراشی. غرق شدن در مرداب یادبودهای حلزونی. عذاب‌هایی که باید به چاه گفت. بال‌های چرمی. از حیوان‌ها گناه‌کارتری. ممکنه هزارسال چیزی نگی؟

از مردی که مشتی شن برداشته بود و در دست‌ش باد می‌داد، پرسیدم که چه می‌کند؟
-به نظرت ساحل تکراری نشده؟ دارم تغییرش می‌دم.

مراسم هواسپاری

موش‌های زنده را می‌انداخت تو قابلمه‌ی پر آب. موش‌اِ اول دور قابلمه شنا می‌کرد و سعی می‌کرد سرش را بالا بگیرد. بعد که کم‌کم آب گرم می‌شد، موش‌اِ شل و ول می‌شد. بعد زیر شعله را زباد می‌کرد و وقتی آب جوش می‌آمد، موش‌اِ آخرین زورهاش رو می‌زد، جیغ می‌زد و بعد می‌مرد.
من هم روی پشت بام، موش مرده را سوار بالنی که ساخته بودم می‌کردم. براش مراسم هواسپاری می‌گرفتیم. همه‌ی‌ تابستان کار ما دو تا هم‌این بود.