آن دو مشهور

-وای من حوصله‌م از این‌جا سررفته. بیا اون سیب رو بخوریم شاید از این‌جا نجات پیدا کنیم.
-می‌ترسم از چاله به چاه بیافتیم و بریم یه جای بدتر.
-بدتر از این‌جا که دیگه نمی‌تونه وجود داشته باشه.
-آره راست می‌گی.
-پس بربم؟
-بریم.

عریانی پنهان

-نه، آخه من معمولن زیر لباسم، سوتین نمی‌بندم.

داغ

از در تو می‌آد. نگاه نمی‌کند. اژده‌های سرخ است. ناخن‌قرمز است. چشمان‌ش جاده‌ای را می‌گشایند که اسب‌های تب‌دار بسته شده به کالسکه‌ای آتش‌گرفته در آن دوان‌دوان از راه می‌رسند. سیگاری آتش بزن. تبخیرم کن. نه، نمی‌تونم پنهان‌ش کنم؛ داری دیوونه‌م می‌کنی. دارم دیوونه می‌شم؛
-می‌تونم باهات باشم؟ می‌تونم باهات باشم؟

-دیشب لپ اولین دختر زنده‌گیم رو بوسیدم، زیاد فرقی با لپ مامان‌م نداشت، فقط یه‌کم لاغرتر و سفت‌تر بود.
-حالا دختر دوم برات فرق می‌کنه.

تاکسی‌سواری در پایتخت

در جلویی ماشین لق و لق می‌زند، ناگهان باز می‌شود و پیرمردی که جلو نشسته بود از ماشین به بیرون پرت می‌شود. کامیون پشت سرمان بوق وحشت‌ناکی می‌کشد. صدای ترمز و کشیده‌شدن لاستیک روی آسفالت می‌آید و بعد صدای خفه‌ی ترکیدن چیزی. راننده در جلو را می‌بندد. برمی‌گردم و از شیشه‌ی عقب نگاه می‌کنم؛ خون قرمز و تکه‌های زرد مغز پیرمرد روی آسفالت به سرعت پخش شده‌ند. راننده می‌گوید:
-تقصیر خودش شد، باید عقلی می‌کرد درو با دست نگه میداشت.
-بله درسته،... ممکنه نگه دارید؟
پیاده می‌شوم و کرایه‌م را حساب می‌کنم. تاکسی‌سواری در پایتخت ما کمی خطرناک است.

-باید سیم‌های کامپیوترم رو از برق بکشند. تلفن‌م رو قطع کنند و درو روم ببندند، شاید آدم بشم و برم دنبال چیزهایی که باید برم.
-مشکلات تو مشکلات حقیری‌ند.
-آره، ولی تا این مشکلات حقیر رو حل نکنم، مشکلات بزرگ سراغم نمی‌آن.

چاق

کمرش را گرفتم و کون لخت و بزرگ‌ش را گذاشتم روی لبه‌ی میز. پاهای چاق و آویزانش به زمین نمی‌رسیدند. دوباره زوزه‌ای شهوانی کشید. پستان‌های‌ش مثل دو تا کیسه شیر تا نزدیک ناف آویزان بودند. وقتی که واردش شدم، احساس می‌کردم دارم کیرم را توی یک لاشه‌ی گاو فرو می‌کنم؛ مجموعه‌ای گوشت یک‌پارچه، دارای سوراخی در میان.

-چرا بچه‌دار نمی‌شین؟
-کولر خونه‌مون خرابه.

پسر جان، این‌قدر با اون لامپ ور نرو، فهمیدیم دو واحد نورپردازی پاس کردی.

دوچهره

صبح پشت تلفن داد می‌کشی از فکر دیدن‌م دل‌ت آشوب می‌شه و از خوندن مزخرفات وبلاگم به حال استفراغ می‌افتی. اما شب باز شماره‌م رو می‌گیری و می‌گی که توی تخت خالی‌ت بدون من خواب‌ت نمی‌بره.
عزیزم، دوست‌هام به خاطر این کارهات مسخره‌م می‌کنن.
صبح، من کثیف‌ترین جانور زمین‌م
و شب، جذاب‌ترین پسر رویایی
صبح، دروغ‌گوترین رذل حشری
و شب مهربان‌ترین فرشته‌ی آسمانی
صبح، بدترین
و شب بهترین‌م
عزیزم، راهی رو بهم نشون بده تا اونی که واقعن دل‌ت می‌خواد رو از بین حرف‌هات بیرون بکشم. راهی رو بهم نشون بده تا برات جای خورشید و ماه رو عوض کنم.