-چی؟
-چیزی نگفتم.
-چرا، یه چیزی گفتی.
-گفتم خفه‌شو.
-دیدی. گفته‌م که یه چیزی شنیدم. تو همیشه این‌طوری. تا یه چیزی می‌گی، بعدش می‌گی هیچی. یادمه دو سال پیش هم که رفته بودیم شهرک ساحلی، تو هم‌این کار رو کردی. من کلاه حصیری گذاشته بودم و تو هم یه تی‌شرت مدل هاوایی ... چی؟
-چیزی نگفتم.

رابطه

از خسته‌گی خواب‌ش می‌برد ولی او توی تخت‌ش می‌ماند و بدن‌ش را کشف می‌کند. جای کبودی‌های روی بدن‌ش را، که او میکشان نزده، می‌شمارد؛ ده‌تا. سدتا. هزارتا. لمس‌ش می‌کند تا کی او دوباره بیدار شود و ازش بخواهد که...

-ببین … با زن من تو ماشین ور نرو. فهمیدی؟ اگه یه بار دیگه ببینم بازوش رو از پشت وشگون می‌گیری، دندون‌هات رو می‌ریزم تو شکم‌ت. درست متوجه شدی، یا لازمه که شب بهت تلفن کنم؟

موفق باشی

سعی کن جور دیگه‌ای حسادتم رو برانگیزی. این‌جوری همیشه به بن‌بست می‌خوری. برای خودت می‌گم. به هر حال من هم بدم نمی‌آد که گاهی حسود بشم. اون هم برای خودش حسیه. البته میدونم، برای لاشه‌ی گاوی مثل تو با دوتا کیسه‌شیر آویزون این‌کاره خیلی دشواریه.
منتظر کار بعدی‌ت می‌مونم. موفق باشی.

حال بد

شب‌هنگام، شیطان در بسترت؛
وسوسه می‌کند: با خودت ور برو.
تو دستت را از روی شکم می‌لغزانی پایین
و از زیر لبه‌ی کش شلوارک رد میکنی
شورت نپوشیده‌ای
لای آن گوشت نرم، خیس خیس است.
بازی انگشتان؛
لغزش بیش‌تر،
و بیش‌تر،
و بازهم بیش‌تر،
و حالا باید اتفاق بیافتد
حالا باید اتفاق بیافتد
اتفاق می‌افتد؛ توی دل‌ت چیزی می‌جوشد،
می‌جوشد،
ولی بیرون نمیریزد.

تو

اینترنت منی
‌و‌ صدای 
کانکت شدن مودمی
 جست‌ و ‌جو گر نتی
تو تقریبن اورکاتی

تو وبلاگ مورد علاقه‌ی من
من نویسنده‌ی تنهایی که تو را به ‌روز می‌کند.         

در بالکن روبه‌روی خانه‌ی ما است. دارد لباس‌ها را روی طناب پهن می‌کند. قدش نمی‌رسد. روی پنجه‌ی پا بلند شده. پایین لباس‌ش از شکم‌ش فاصله گرفته. با دوربین، سوراخ ناف‌ش را نگاه می‌کنم. پشت شیشه‌ی آینه‌ای، امنیت دارم. اسم‌ش چی می‌تواند باشد؟
سیمین؟

اثر

عادت دارد همیشه فقط پستان راست زن‌ش را در دست فشار دهد. پستان چپ، از این موضوع آزرده است، شکایت میکند. پستان راست جواب‌ش را میدهد:
-درسته که گاهی وقتی من رو لمس می‌کنه، حالی‌به‌حالی می‌شم. ولی هم‌این هم موقتیه. اثری که روم می‌گذاره مثل رفتار گیره با یک گریپ‌فروته؛ منو فقط شل‌تر و پیرتر میکنه.

هیسسسس... داستان‌گو خواب است.

آرتور میلر و مرگ

-نظرتون درباره‌ی مرگ چیه آقای آرتور میلر؟
-بعد از اینکه مردم، می‌گم.

سرقت

زن: نه، باید کلید خونه رو بدیم به رامین که وقتی نیستیم بیاد و گلدونهامون رو برامون آب بده.
شوهر: ولی ما که گلدون نداریم.
زن: اون گفته این لطف رو هم میکنه و با خودش چندتا گلدون میآره.