-اولین‌بار که باهام خوابیدی یادته؟
-آره.
-لباسم چه رنگی بود؟
-شیری.
-…
-؟؟؟
-قهوه‌ای بود.
-قهوه‌ای نبود … قهوه‌ای بود؟

ریاضی محض. استاد پیر. شاگرد لوند. عشق آتشین. پیوند دو شکم با هم.
حادثه‌ی پیش‌بینی نشده؛ شب بارانی. بدن‌های خیس. اسپری بی‌حس‌کننده. پرده‌ی حلقوی. کاندوم پاره شده. دسته‌گل به آب داده.
-آخ، استاد این قضیه‌ی حد صفر بود؟
-نه، حل معادله‌ی دیفرانسیل.

-نرو.
-تخت‌ت کثیف می‌شه نرم.
-نمی‌ریزه.
-برو.
-نه بمون.
-می‌ریزه.
-می‌تونم خودمو نگه دارم.
-باشه.

رابطه

“-همیشه فردای روزی که تو را برای اولین‌بار ببینم، جایی دیگری. راه حل این مرگ، شاید، جای‌ش توی رحم تو باشد. میخی که ما را به هم می‌دوزد.”
زن در حالی‌که از پله‌های هتل بالا می‌رفت، به سمت میز مرد برگشت و لب‌خندی به او زد. مرد با نگاهی ثابت روی خط شورتی که از پشت لباس زن بیرون زده بود، او را هم‌راهی کرد. وقتی که دیگر نمی‌توانست ببیندش، از جایش بلند شد.

تنهایی در مرحله‌ی اول از پروژه‌ی نم‌ناک کردن

اگه الان که پشت کامپیوتری، نادیده بگیریش، شب توی تخت‌ت سراغ‌ت می‌آد. اگه بازم نادیده بگیریش، می‌آد به خواب‌ت. تو می‌شی کانی توی فیلم بی‌وفا. الیور تو رو از پشت توی راه‌رو گیر می‌ندازه. تو می‌گی ازش متنفری ولی او باز بهت می‌چسبه. تو دامن‌ت رو می‌کشی پایین و خم می‌شی. ناله می‌کنی می‌خوای منو…؟ می‌گه آره. می‌گه بگو. می‌گی می‌خوام. می‌گی می‌خوام.
خب، اگه نمی‌خوای این‌جوری بشه، وقتی می‌آد سراغ‌ت نادیده نگیرش. جواب‌ش رو بده. آفرین ژله‌ی خوب.

حافظه‌ی موقت

منو پیدا کن. منو پیدا کن. توی پوشه‌ی موقت کامپیوترتم. زود باش. داره منو پاک می‌کنه. من این‌جام. من این‌جام. تو پوشه‌ی فایل‌های موقت. منو از این‌جا ببر بیرون، موندگارم کن. قبل از این‌که پاک بشم.

وسط کار به زن‌ش گفت:
-عزیزم خیلی راحت حال می‌کنی، به کس دیگه‌ای هم می‌دی؟

داستان دنباله‌دار

فکر می‌کنم تو می‌دونی.
دارم اشتباه می‌کنم.
برای جبران تو، باید با سدتا ژله دوست بشم.
لطفی بکن؛
بهم بگو دوستم داری تا بگم خداحافظ،
تا نگی، این داستان ادامه داره.

-ببینم، زن گرفتی؟
-نه، می‌رم حموم.

مادر

صبر کردم تا رسید آن‌طرف رودخانه، بعد شلیک کردم. دوتا پشت هم. افتاد روی برف‌ها. از روی پل گذشتم تا رسیدم به‌ش. نفس می‌زد. بخار هوا از پره‌های بینی‌ش بیرون می‌آمد. بعد اتفاق وحشتناکی افتاد. چشم‌های‌ش گشتند و مستقیم به‌م نگاه کردند. نمی‌دانم چرا ترسیدم. کاری نمی‌توانست بکند. شکست خورده بود. امکان نداشت بتواند ادمه بدهد. نگاه‌کردم دیدم گلوله‌هایم به شکم‌ش خورده‌ند. تازه آن‌وقت بود که فهمیدم آبستن است.
توله‌شیرش را که به دنیا می‌آوردم، روی برف‌ها جان داد.

دیگه تهدیدم نکن, هربار که اذیتم میکنی واز خونه میری بیرون, اشکم سرازیر میشه , دیگه اذیتم نکن.دیگه پاهای مصنوعیم رو توی کمدت قاییم نکن.