-به‌‌جای اینکه اینقدر فشارش بدهی,از انگشتهای بیشتری استفاده کن.

-تو مسخره‌ترین آدمی هستی که تو عمرم دیدم.
-مال اینه که تو عمرت آدمهای کمی دیدی.

نشان افتخار

دیشب به انگشت وسط دست راست‌م، نشان لژیون دونوار دادم. چون بین ده انگشتی که دارم، تنها انگشتی‌ست که بیش از همه، درون تو بوده.

فیلترم نکن

-اون‌ها نباید هر چی‌رو بخونن.
-هر چیزی یعنی دقیقن چه چیزی؟
سلطان توی گوگل جست‌و‌جو کرد: "ح‌ش‌ر‌ی" و تمام صفحه‌های پیدا شده را به‌جز مال پسر‌‌خاله‌‌ش , فیلتر کرد.

-من حواسم به توا،فکرم جای دیگه‌‌‌ست.
-آهان.

من کبکم. تو خاک. وقتی می‌‌‌ترسم سرم را در تو فرو می‌کنم.

ویژه‌گی

پسر به ظرف معجون بستنی اشاره کرد:
-خوش‌مزه هست؟
-آره. ولی تو خوش‌مزه‌تری.
جواب داد:
-ارزون‌تر هم هستم.

دل‌شکن‌ها

قلب‌ش را گرفته بود دست‌ش و توی رستوران به هر دختری که پشت میز بود، تعارف می‌کرد. همه لب‌خند می‌زدند و می‌گفتند متشکریم، نمی‌خواهیم. دیدم که دارد سمت من می‌آید. آینه‌م را درآوردم و لب‌هایم را توی‌ش نگاه کردم. بعد چشم‌هام را. بعد نگاه کردم ببینم چه‌قدر از سینه‌م پیداست. وقتی که آماده شدم. لب‌هام را غنچه کردم و دست‌هایم را زدم زیر چانه و نگاه‌ش کردم. آمد و از کنار میزم رد شد. بعد برگشت. توی چشم‌هام نگاه کرد و قلب‌ش را تعارف‌م کرد. لب‌خند زدم و گفتم: متشکرم، نمی‌خوام.

داستان عاشقانه

شهوت از چشمان‌ش می‌ریخت بیرون. می‌ریخت روی زمین و موکت را خیس می‌کرد. چیزی توی شورت‌م داشت بزرگ می‌شد. حالم بد بود. بیرون برف می‌بارید؛ سنگین. باید می‌رفت. داشت می‌رفت. دیرش شده بود. می‌رفت هفت‌اقیانوس آن‌سو‌تر ولی تازه حشری شده یودیم. چی کار باید می‌کردیم؟
تا خود فرودگاه، توی تاکسی درگیر هم بودیم. آخرسر، من و تاکسی، با هم رسیدیم.

ژله‌ی آفریقایی

این‌طوری شروع شد که رفته بودم نمایش‌گاه صنایع دستی آفریقا. یک ژله‌ی لوند سیاه‌پوست هم پشت یک میز کوچک که رویش یک شاخ کرگدن تزئین شده بود، ایستاده بود. به انگلیسی گفتم:
-می تونم لمس کنم؟
لب‌خند زد:
-شاخ رو؟
گفتم:
-نه. شما رو.
خندید. گفت آره. گرفتم‌ش. الان روبه‌رویم هست. شاخ‌اِ را می‌گویم. دختره که آفریقاست.

من و نازی

کتاب من و نازی را از روی پیش‌خوان برداشتم. مردی که کنارم بود، دید. گقت:
-باید می‌مرد تا کتاب‌ش رو بخری؟
گفتم:
-بله. باید می‌مرد.