موقعیت بد

-ما همه دیدیم. همه دیدیمت. بی‌خود سعی می‌کنی پنهان‌ش کنی. همه دیدیم بعد از این‌که انگشت‌ت رو بیرون آوردی، مالیدیش به شلوار زن‌ت.

تریاک می‌کشی؟ می‌ریم ته باغ. صفا.
-نه بابا. صبح پا می‌شی ته گلوت یه‌جوریه.
-خب، حشیش هم هست.
-نه. سرگیجه می‌گیرم.
-اکس چی؟
-سردرد می‌آره.
-مشروب؟
-بالا می‌آرم.
-سیگار؟
-سرفه‌م می‌گیره.
-چه‌قد تو تی‌تیشی بابا. پس چی‌کار می‌کنی این‌جور جاها گوگوری مگوری؟
-تزریق می‌کنم.
-آه، البته.

-چایی رو ریختی؟
-کجا؟

او می‌میرد

-کارگرهای ساختمانی اول صدا رو شنیده‌ن. یکی از هم‌سایه‌ها می‌گه می‌شناسدش. می‌گه دکتره. دکتر شیمی، توی دانش‌گاه درس می‌ده. قربان، اورژانس الان می‌رسه.
-چه‌قدر امید هست؟
-کم. کشیش بالا سرش هست. هرچند به‌نظر نمی‌آد مسیحی باشه.
-بگید دعا رو بخونه … هروئینی بوده؟
-نه. می‌خواسته بشاشه، که این اتفاق براش افتاده.

من ماندگارم

اگر پانسدهزار نسخه از سی‌دی‌م را بفروش‌م؟
اگر رمان‌م برنده‌ی جایزه‌ی نوبل بشود؟
اگر از برج ایفل خودم را پرت کنم پایین؟
چه‌کسی را بکشم؟ چی بسازم؟ در چه فیلمی بازی کنم؟ خلبان کدام هواپیمای سقوط کرده باشم؟ صاحب کدام قبر در پرلاشز؟
بگو چه کار کنم تا همیشه در یادت باقی بمان‌م؟

تو نیستی

تو اگه بیل گیتس بودی، ازت قرض می‌گرفتم.
اگه براد پیت بودی، باهات می‌خوابیدم.
اگه صدام بودی، ول‌ت می‌کردم بری.
ولی تو هیچ‌کس نیستی، تو هیچ گهی نیستی، تو فقط داستان‌نویسی.
تو خسرو نخعی هستی؛ که اسم‌ت رو دایی‌ت به‌ت داده و فامیلی‌ت رو مادربزرگ‌ت.

زیبایی در رستوران

آخرسر جرأت می‌کنم و هم‌این‌که کیکٍ پایِ سیب را روی میزم می‌گذارد، اسم‌ش را می‌پرسم. لب‌خند مهربانی می‌زند و هم‌آن‌طور که خم شده است، می‌گوید:
-سیب‌گل.

پسرها دو دسته‌اند؛ آن‌هایی که اِکسل دارند و آن‌هایی که اِکسل ندارند.

روشن‌ش کن

تو پریز برقی، من دوشاخه‌ی تلویزیون‌م را برای دیدن برنامه‌ی دیوار لیبیدو در تو فرو می‌کنم.

مرد خطرناک

دیشب خواب‌ت را دیدم؛ مرده بودی. زیر تریلی رفته بودی و صورت خوشگل‌ت زیر چرخ له شده بود. راننده‌ی تریلی من بودم. چرا مراقب خودت نیستی وقتی توی خواب من می‌خواهی از خیابان رد شوی؟

شکست

من دستان یخ‌زده‌ی اسکات در قطب جنوب‌م، تو آخرین قطره‌ی گاز توی فندک. فقط یک‌بار دیگر، فقط یک‌بار دیگر روشن شو. خواهش می‌کنم.
---------------------------------------------------------------------
*رابرت فالکن اسکات رقیب روالد آموندسن در سفر اکتشافی قطب جنوب بود. آموندسن پیش از اسکات به قطب جنوب رسید و به سلامت هم بازگشت، اما اسکات و هم‌راهان‌ش به علت بدی هوا و کمبود غذا نتوانستند از قطب بیرون بروند. جسد او بعداً در حالی پیدا شد که فندکی در دستان‌ش بود.